Showing posts with label زبان. Show all posts
Showing posts with label زبان. Show all posts

18 December 2023

پایان (؟) ۱۴۰ سال کار با یک کتاب

پس از ۱۴۰ سال کار، جلد آخر «فرهنگ لغات فرهنگستان سوئد» به چاپخانه فرستاده شد، و این خبر ‏بازتابی جهانی داشت. نشریات معتبر جهان، از برزیل تا افریقای جنوبی و ویتنام، «آرته» فرانسه، ‏گاردین انگلستان و «چاینا دیلی» در این باره نوشتند و به فرهنگستان سوئد تبریک گفتند.‏

تدوین‌گران این فرهنگ لغات در طول ۱۴۰ سال به ۲۴ هزار منبع رجوع کرده‌اند که قدیمی‌ترین آن‌ها ‏همانا نخستین کتاب چاپ سوئد است، یعنی انجیلی که شاه وقت سوئد «گوستاو واسا» پانصد ‏سال پیش دستور چاپ آن را داد.‏

گوستاو سوم، شاه دیگر سوئد بود که هنگام تأسیس فرهنگستان در سال ۱۷۸۶، از جمله مقرر کرد ‏که «تدوین فرهنگ لغات سوئد نیز از وظایف فرهنگستان است.» بودجهٔ آن پروژه می‌بایست از ‏درآمدهای ادارهٔ پست و روزنامه‌های داخلی از نشر و پخش تبلیغات بازرگانی تأمین شود، و در آغاز ‏فقط اعضای خود فرهنگستان موظف بودند مقاله‌های فرهنگ لغات را هم بنویسند.‏

اما همهٔ اعضای فرهنگستان مایل به این کار نبودند، زیرا که همه اهل زبان نبودند و گذشته از ‏نویسندگان، پژوهشگران الاهیات و حقوق‌دانان و تاریخ‌دانان و... نیز در میان آنان بودند. کار چنان ‏سنگین بود که اعضای فرهنگستان نتوانستند آن را ادامه دهند، کار رها شد، و نزدیک ۱۰۰ سال بعد ‏در دههٔ ۱۸۸۰ دو استاد دانشگاه لوند ‏Lund‏ در جنوب سوئد آن را از سر گرفتند.‏

این فرهنگ لغات با «واژه‌نامهٔ فرهنگستان سوئد» که فقط یک جلد است و نحو و معنای واژه‌ها را به ‏اختصار توضیح می‌دهد، تفاوت دارد. فرهنگ لغات سیر معنای واژه‌ها را از حدود ۵۰۰ سال پیش تا ‏امروز، و نمونه‌های کاربرد آن‌ها را شرح می‌دهد.‏

نخستین جلد حاوی بخشی از حرف ‏A‏ در سال ۱۸۹۳ منتشر شد. از آن پس جلدهای گوناگون با ‏حروف گوناگون الفبا به ترتیب منتشر شدند، تا آن که در اکتبر گذشته جلد حاوی حرف‌های ‏Ä‏ تا ‏Ö‏ ‏درست ۱۳۰ سال پس از چاپ جلد نخست به چاپ سپرده شد.‏

علت صرف وقت زباد برای کار آن است که پژوهش دقیق زیادی برای هر واژه لازم است. برای نمونه ‏برای واژهٔ «چشم» Öga نزدیک به ۳ هزار نقل قول را بررسی کردند تا همهٔ اشکال و شیوه‌های بیان و ‏معناهایی را که «چشم» در طول ۵۰۰ سال در آن‌ها به‌کار رفته استخراج کنند.‏

انتشار جلد آخر بدان معنی نیست که کار به پایان رسیده، زیرا که اکنون باید واژه‌های قدیمی را ‏ویراست و واژه‌های تازه را افزود. اکنون کار با حرف ‏A‏ را از سر گرفته‌اند. برای نمونه واژهٔ ‏Acne‏ را ‏بگیرید که در آغاز کار در دههٔ ۱۸۹۰ وجود نداشت، یا ‏Allergi‏ که تازه در سال ۱۹۲۰ پدیدار شد.‏

واژه‌های دیگری هستند که مفاهیم تازه‌ای کسب کرده‌اند. برای واژهٔ «آنتن» تنها معنایی که درج ‏شده «شاخک حسی حشرات» است، زیرا که رادیو چند سال بعد از انتشار آن جلد پدیدار شد، یا ‏هلی‌کوپتر وسیله‌ای آزمایشی توصیف شده‌است. همچنین مقاله‌های با اندیشه‌های قالبی دربارهٔ ‏اقوام و جنسیت و شبیه آن‌ها هم باید بازویراسته شوند.‏

اکنون برآورد آن است که افزودن تنها ۱۰ هزار واژه به فرهنگ موجود لازم است، و پروژه‌ای هفت ‏ساله برای آن در نظر گرفته شده، یا تا روزی که بودجه کفایت می‌کند. دو سال پیش وضع مالی ‏بحرانی بود و فرهنگستان سوئد می‌خواست کار فرهنگ لغات را بخواباند، زیرا که بودجهٔ آن تأمین ‏نمی‌شد. این خبر اعتراض شدید پژوهشگران و زبان‌دوستان را در پی داشت. اما در ماه مارس ۲۰۲۲ ‏خبر رسید که فرهنگستان سوئد کمک مالی کافی از بنیادها و افراد داوطلب دریافت کرده‌است، از ‏جمله از سوئدی‌زبانان فنلاند، و تحریریهٔ فرهنگ اکنون ۱۰۰ میلیون کرون بودجه در اختیار دارد.‏

تعداد کارکنان این فرهنگ به‌تصادف نزدیک به تعداد سال‌های کار آن بوده‌است: ۱۳۹ نفر. همه‌ٔ ‏کسانی که تا حرف ‏R‏ کار می‌کرده‌اند اکنون از جهان رفته‌اند. شیوهٔ کار کم‌وبیش همان است که از ‏آغاز بوده: نخست جمله‌های گوناگون از منابع موجود جمع‌آوری می‌شوند، که امروز به ۸/۲ میلیون ‏جمله سر می‌زند. سپس از این جمله‌ها معنی واژه و شیوهٔ بیان آن استخراج می‌شود. اکنون کار ‏بازبینی و افزودن واژه‌ها به فرهنگ، سریع‌تر پیش خواهد رفت، زیرا که واژه‌های تازه مدت کوتاه‌تری ‏رواج داشته‌اند و معناهای کم‌تری به خود گرفته‌اند. برای نمونه ‏App‏ [یا همان اپلیکیشن] را ساده‌تر از ‏‏«چشم» می‌توان توصیف کرد، که به طول تاریخ در زبان وجود داشته.‏

مجموعهٔ ۳۹ جلدی فرهنگ لغات فرهنگستان سوئد در ۲۰ دسامبر ۲۰۲۳ منتشر می‌شود. سال ‏آینده قرار است یک جلد حاوی واژه‌هایی که دیگر به‌کار نمی‌روند منتشر شود. یک نمونه از آن‌ها ‏Kamelopard‏ (شترپلنگ) است که ترکیبی‌ست از شتر و پلنگ که زمانی به‌کار می‌رفت که واژهٔ زرافه ‏هنوز وجود نداشت.‏

زبان سوئدی با آن که زبان بزرگ جهانی نیست، واژگانی بسیار مستند و مدون دارد. این فرهنگ ‏لغات، واژه‌های سوئدی را از سال ۱۵۲۱ تا امروز در ۳۹ جلد، ۳۳ هزار و ۱۱۱ صفحه، ۲ و نیم متر ‏قفسه، و ۱۰۷ کیلو مستند و مدون کرده‌است. فهرست منابع آن ۴۰۰ صفحه است. برای آن که ‏واژه‌ای در این فرهنگ درج شود باید دست‌کم دو مورد مصرف در دو منبع جدای از هم برای آن موجود ‏باشد. در این فرهنگ ۵۱۱ هزار و ۹۶۰ مدخل و در مجموع ۷۷۸ هزار و ۴۲ نقل قول از ۲۴ هزار منبع ‏گرد آمده‌است.‏

فرهنگ لغات آکسفورد انگلستان ۲۰ جلد است. زبان آلمانی فرهنگ لغات داشت، اما پول برای ‏بازبینی آن وجود نداشت و تعطیلش کردند. فرهنگ لغات زبان هلندی ۵۰ جلد است و بزرگ‌تر از همه ‏به شمار می‌رود.‏

واژهٔ جنگل ‏Skog‏ بیشترین ترکیبات را در فرهنگ سوئدی دارد؛ ۱۱۵۲ ترکیب، و این خود نشان‌دهندهٔ ‏جایگاه جنگل است در زندگانی روزمرهٔ مردم سوئد در طول تاریخ‌شان.‏

تمامی این فرهنگ در اینترنت به رایگان در دسترس است:‏
https://www.saob.se‏ ‏

منبع:‏
https://www.dn.se/kultur/nu-ar-det-klart-svenska-spraket-vager-107-kilo

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

04 May 2023

اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان‏

اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان (۱۳۵۱-۱۳۵۹)


(نسخهٔ پی.دی.اف این نوشته: کلیک کنید)

اپرای آذربایجانی کوراوغلو (۱۹۳۸) اثر بزرگ آهنگساز بزرگ عزیر ‏Üzeyir‏ حاجی‌بیگوف (۱۸۸۵-۱۹۴۸) ‏چندین سال در میان دانشجویان و گروه‌های فرهنگی دانشجویی سراسر ایران محبوبیت بی‌همتایی ‏داشت و معروفیت و جایگاهی که به‌دست آورد، پدیده‌ای شگرف بود. پیرامون این موضوع در برخی ‏نوشته‌ها اشاره‌هایی شده‌است، اما جا داشت که کسی جز من به آن در مقام یک «پدیده» ‏بپردازد، و چون چنین کاری صورت نگرفته، و از ترس آن که به فراموشی سپرده‌شود، ناگزیر خود ‏می‌نویسم!

با ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) در سال ۱۳۵۰، در خوابگاه خیابان زنجان سابق ‏‏(خوابگاه «احمدی روشن»، خیابان تیموری) با اپرای کوراوغلو آشنا شدم: اپرایی در پنج پرده روی ‏سه صفحهٔ بزرگ و ۳۳ دور گراموفون، که میان دانشجویان آذربایجانی و هم‌اتاقی‌های ارشدتر از من ‏دست‌به‌دست می‌گشت. گراموفونی از یک‌دیگر به امانت می‌گرفتند و به آن صفحه‌ها گوش ‏می‌دادند.‏

در آن سال‌ها در ایران دستگاه ضبط‌صوت و نوار کاست هنوز پدیده‌ای نوظهور و گران‌قیمت بود. من تا ‏پیش از آمدن به تهران و دانشگاه، از طریق گوش دادن به رادیوهای ایران و باکو و مسکو با موسیقی ‏کلاسیک و موسیقی آذربایجانی از جمهوری آذربایجان آشنایی داشتم. به‌ویژه از آن رو که در شهر ‏من اردبیل فرستنده‌های رادیویی جمهوری آذربایجان و مسکو به‌مراتب بهتر از فرستنده‌های ایران ‏شنیده می‌شدند. اما با موسیقی کلاسیک آوازی و اپرا میانه‌ای نداشتم و گوش نمی‌دادم. اکنون در ‏خوابگاه دیدن شیفتگی این دوستان به اپرایی ناآشنا، برایم جالب بود.‏

پس از چند بار شنیدن، من نیز به آن اپرا علاقمند شدم: داستان دلاوری‌های یک قهرمان مردمی ‏طرفدار ستم‌دیدگان و دشمن ستم‌کاران، و هم‌سنگران او بود، در ستیز با خان‌های خون‌خوار، و البته ‏عشق و دلدادگی آتشین در آن میان، با موسیقی حماسی و شورانگیز، با مایه‌های آذربایجانی... ‏بسیار زیبا!‏

نمی‌دانم چگونه این فکر به‌میان آمد که اپرا را جایی در دانشگاه پخش کنیم تا بقیهٔ دانشجویان ‏آذربایجانی نیز آن را بشنوند.‏

در آن هنگام «مرکز تعلیمات عمومی» به‌تازگی در دانشگاه ایجاد شده‌بود تا دانشجویان تعدادی ‏واحدهای درس‌های علوم انسانی هم بخوانند تا مهندسان خشک‌مغزی بار نیایند! از جمله درس‌های ‏این مرکز «شناخت موسیقی» بود که دکتر هرمز فرهت آن را تدریس می‌کرد. برای این درس در ‏یکی از کلاس‌ها وسایل صوتی، گراموفون، ضبط‌صوت ریل، و بلندگوهای قوی نصب کرده‌بودند و نزدیک ‏دویست صفحهٔ گراموفون موسیقی کلاسیک غربی خریده‌بودند. این صفحه‌ها در طول درس دکتر ‏فرهت برای دانشجویان کلاس پخش می‌شد (من چند ماه بعد مسئول همین کار شدم). اگر ‏می‌شد برای پخش اپرای کوراوغلو از همین امکان استفاده کرد، بسیار عالی بود.‏

گردانندهٔ امور اجرایی مرکز تعلیمات عمومی در آن هنگام، و پیش از آن که غلامعلی حداد عادل ‏همه‌کارهٔ آن مرکز شود و زیر سایهٔ سید حسین نصر همهٔ درس‌های آن مرکز را اسلامی کند، مهدی ربانی‌فر بود؛ دانش‌آموختهٔ همین دانشگاه و فعال سابق گروه نقاشی ‏دانشگاه، که اکنون برای انجام خدمت سربازی به‌جای رفتن به پادگان، این کار را انجام می‌داد. او با ‏گشاده‌رویی از پیشنهاد من استقبال کرد.‏

هنگام نخستین پخش اپرای کوراوغلو در دانشگاه، در اردیبهشت ۱۳۵۱ (اکنون ۵۱ سال از آن ‏می‌گذرد)، تعداد کمی در کلاسی که ۷۰ صندلی داشت گرد آمدند. کسانی از آن میان گوششان با ‏اپرا و این نوع موسیقی آشنا نبود، کسانی تاب دو ساعت و نیم نشستن و گوش دادن نداشتند، و ‏برخی که با ممنوعیت انتشارات به ترکی آذربایجانی، با زبان کتابی آذربایجانی آشنایی نداشتند و ‏زبان و موضوع اپرا را درست نمی‌فهمیدند، یا به هر دلیل دیگری، در میانه‌های برنامه برخاستند و ‏رفتند.‏


برای پخش بعدی که نزدیک یک ماه بعد صورت گرفت، با استفاده از بروشور همراه صفحه‌های اپرا که ‏به زبان انگلیسی بود، شرح مختصری از موضوع اپرا به اندازهٔ یک برگ آ۴ با دست نوشتم و پخش ‏کردم. بار سوم در نیمسال پاییزی سال ۱۳۵۱ جزوه‌ای در چهار – پنج برگ آ۴ حاوی نام خوانندگان، ‏ارکستر و رهبر آن، و شرح داستان تک‌تک پرده‌های پنج‌گانهٔ اپرا نوشتم، برای روی جلد آن هم ‏نقاشی روی قوطی صفحه‌های اپرا را با دست کپی کردم، و از آقای ربانی‌فر خواهش کردم تا دستور ‏تکثیر آن را بدهد.‏

موضوع اپرا، و نوشتهٔ من، به‌ظاهر به جایی بر نمی‌خورد: مبارزهٔ دهقانان و رهبر آنان با خان‌های ‏ستمگر بود، و نظام خان‌ها بیش از ده سال پیش با «انقلاب سفید» در کشور ما برچیده شده‌بود!‏

آقای ربانی‌فر، که خود نقاش بود، نقاشی مرا هم پسندید و دستور تکثیر آن چند صفحه را داد.‏

در آن هنگام دستگاه فتوکپی هم هنوز پدیده‌ای بسیار کم‌یاب و گران‌بها بود. در دانشگاه ما برای تکثیر ‏جزوه‌ها و کتاب‌های درسی از دستگاه تکثیر الکلی و چاپ استنسیل استفاده می‌کردند. دستگاه ‏الکلی متن را به رنگ آبی تکثیر می‌کرد.‏

اکنون، به هنگام پخش اپرای کوراوغلو در پاییز ۱۳۵۱ در کلاسی که نامش را «اتاق موسیقی» ‏گذاشته‌بودم، حتی روی کف زمین جا برای نشستن نبود، و بیرون کلاس نیز کف کریدور، و همچنین ‏روی چمن‌های پشت پنجره‌های کلاس عده‌ زیادی نشسته‌بودند، آن چند برگ را ورق می‌زدند و به ‏موسیقی گوش می‌دادند.‏

به‌تدریج دستگاه ضبط‌صوت و نوار کاست به بازارهای ایران سرازیر می‌شد، اما صفحه‌های گراموفون ‏اپرای کوراوغلو کم‌یاب و گران بود. به درخواست دوستان و علاقمندان، کاست‌های خالی از آنان ‏می‌گرفتم، صفحه‌ها را روی آن‌ها به رایگان ضبط می‌کردم و پسشان می‌دادم.‏

کم‌کم در خوابگاه، و در برنامه‌های کوهنوردی، شنیده می‌شد که کسانی انفرادی یا گروهی ‏تکه‌هایی از اپرای کوراوغلو را می‌خوانند یا با خود زمزمه می‌کنند. اپرا داشت با سرعت برق و باد در ‏سراسر ایران، به‌ویژه در میان دانشجویان، راه خود را می‌گشود، و حتی بسیاری از دانشجویانی که ‏هیچ ترکی نمی‌دانستند به آن علاقمند می‌شدند و می‌کوشیدند قطعاتی از آن را زمزمه کنند.‏

می‌شنیدم که خیلی‌ها جاهایی از شعرهای اپرا را درست در نمی‌یابند و درست نمی‌خوانند، حتی ‏چیزهای نامفهومی می‌گویند، و گاه حتی بر سر این که در اپرا چه گفته می‌شود با هم بگومگو ‏دارند. در زمستان ۱۳۵۱ به این نتیجه رسیدم که باید همهٔ متن اپرا را بنویسم و منتشر کنم. اما ‏هیچ منبع کتبی برای متن کامل اپرا وجود نداشت، یا داخل ایران در دسترس من نبود. پس یک راه ‏می‌ماند: بنشینم، گوش بدهم، و بنویسم!‏

کم‌ترین وقت اضافه که می‌یافتم، به اتاقک وسایل صوتی و بایگانی «اتاق موسیقی» می‌رفتم، ‏گوشی می‌گذاشتم، گوش می‌دادم و می‌نوشتم. برخی جاها روشن بود و راحت می‌نوشتم. اما ‏برخی جاها، در میان هیاهوی سازهای ارکستر، خواننده و گروه کر چه می‌گفتند؟ گوش‌هایم را تیز ‏می‌کردم. زیر و بم صدا را تغییر می‌دادم، گوش می‌دادم، سوزن را روی صفحه عقب می‌کشیدم و باز ‏گوش می‌دادم: این چند کلمه چه بود؟ «حسن خان» با آن صدای باس در پردهٔ دوم می‌خواند: «...نای ...ریق‌لره ‏شراب دولدورون» چه می‌گوید؟ چه چیزهایی را پر از شراب کنند؟ یا در پردهٔ پنجم می‌خواند: ‏‏«دوزلتسین قشونلار پلاددان ...ا.» سپاهیان چه چیزی از پولاد بسازند؟

این‌ها نمونه‌های کوچکی‌ست که اکنون با ورق زدن کتاب یادم آمد. تکه‌های نامفهوم بزرگ‌تری بود. ‏گوش می‌دادم، فکر می‌کردم، دنبال منابع می‌گشتم... روزی دیگر و باری دیگر. و اغلب می‌یافتم: ‏آهان... می‌گوید «مینا ابریق‌لره» یعنی در ابریق‌های مینایی شراب پر کنید! ابریق را خیام هم به‌کار ‏برده، آن‌جا که خشمگین خدا را متهم می‌کند که مست است، و زده است و «ابریق می مرا ‏شکستی، ربی!» حسن خان دستور می‌دهد که در انتظار رسیدن میهمانی ارجمند صراحی‌های ‏میناکاری‌شده را پر از شراب کنند.‏

آهان... می‌گوید «... پلاددان حصار»، یعنی لشکریان حصاری پولادین در برابر دهقانان شورشی بر پا ‏کنند!‏

چنین بود که کار نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو، و ترجمهٔ آن به فارسی، نزدیک سه سال طول ‏کشید. درست در پایان کار دوستی خبر آورد که کتاب متن کامل اپرای کوراوغلو با الفبای سیریلیک در ‏کتابخانهٔ انجمن روابط فرهنگی اتحاد شوروی و ایران در تهران وجود دارد، و چند برگ دست‌نویس ‏شتابزده را که از بخش‌هایی از آن کتاب به خط فارسی رونویسی شده‌بود، نشانم داد. عجب! آیا ‏کتاب را تازه آورده‌اند، یا آن‌جا بود و من نمی‌دانستم؟

اما کار من هنوز ادامه داشت. آقای ابوالحسن ونده‌ور (وفا) مسئول کارهای فرهنگی و هنری ‏دانشجویی در دانشگاه، که ناظر تلاش‌های من در اتاق موسیقی و پخش موسیقی کلاسیک ‏غربی، موسیقی اصیل ایرانی، موسیقی آذربایجانی و فولکلوریک برای شنیدن دانشجویان در ‏دانشگاه بود، بیش از صد صفحه دست‌نویس متن اپرا و ترجمهٔ فارسی آن را از من گرفت، ورق زد و ‏خواند، پسندید، تشویقم کرد، و گفت: «آقایان که ادعا می‌کنند نظام فئودالی و خان‌خانی را نابود ‏کرده‌اند، چه اعتراضی به این داستان شورش دهقانی می‌توانند داشته‌باشند؟ چاپش می‌کنیم!»‏

ماشین‌نویس مرکز تعلیمات عمومی زبان ترکی و تایپ ترکی بلد نبود. آقای وفا کلید اتاق خودش، و ‏ماشین تحریر برقی را که در اتاقش بود در اختیارم نهاد. او به‌ندرت در این اتاق می‌نشست و من وقت ‏فراوان داشتم، به‌ویژه بعد از ساعات اداری، که (به‌جای درس خواندن!) آن‌جا بنشینم و متن اپرا و ‏ترجمهٔ فارسی آن را تایپ کنم. زمانه‌ای بود که خریدن و داشتن ماشین تحریر مجوز ویژه از ساواک ‏لازم داشت، و گروه‌های زیرزمینی چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق، که در میان دانشجویان نفوذ ‏فراوانی داشتند، از هر امکانی برای تایپ و تکثیر اعلامیه‌ها و جزوه‌هایشان استفاده می‌کردند. ‏بنابراین آقای وفا فداکاری بزرگی کرد و اعتماد بسیاری نسبت به من داشت که این امکانات را بی ‏هیچ محدودیتی در اختیارم نهاد.‏

تایپ یک انگشتی و دو زبانی در دو ستون، با نشانه‌های ناقص برای حروف و صداهای ویژهٔ زبان ‏ترکی، روی کاغذ استنسیل، ماه‌ها طول کشید. هرگز هیچ‌کسی در هیچ کلاسی نوشتن به زبان ‏ترکی آذربایجانی را به من نیاموخته‌بود. خود خطی اختراع کردم، و نشانه‌های ناقص را با دست ‏تکمیل کردم. یک دختر دانشجوی عضو گروه نقاشی، که بی دانستن زبان ترکی به اپرای کوراوغلو ‏بسیار علاقمند شده‌بود و نقاشی روی جلد اولیهٔ مرا هم پسندیده‌بود، داوطلب شد که نقاشی مرا ‏در اندازهٔ کوچک‌تری برای روی جلد متن کامل اپرا بازسازی کند.‏

من قصد نداشتم هیچ نامی از خود روی جلد این کتابچه بنویسم، اما آقای وفا (که نام «اتاق ‏موسیقی» را هم نمی‌پسندید)، به اصرار زیاد این عناوین را روی جلد متن اپرا اضافه کرد: «از ‏انتشارات مرکز پخش موسیقی (اتاق ۳) دانشگاه صنعتی آریامهر – گردآوری، برگردان، ویرایش: شیوا ‏فرهمند راد».‏

جزوهٔ متن کامل و دو زبانهٔ اپرای کوراوغلو نخستین بار در بهار ۱۳۵۴ در ۲۰۰ نسخه در چاپخانهٔ ‏دانشگاه صنعتی آریامهر با چاپ استنسیل، در قطع آ۴ در ۶۴ صفحه و با جلد مقوای نازک به رنگ ‏آبی یا سبز پسته‌ای چاپ شد، با مقدمه‌هایی، و از جمله شرح حال آهنگساز بزرگ عزیر ‏حاجی‌بیگوف. هم این بار، و هم به هنگام چاپ بعدی در پاییز همان سال برنامهٔ ویژه‌ای در «اتاق ‏موسیقی» اعلام کردم، و هنگام ورود شنوندگان نسخه‌ای از جزوه به هر یک دادم. هر دو بار همهٔ ‏نسخه‌های چاپ‌شده ظرف چند دقیقه تمام شد، یا در واقع «غارت» شد. کسانی جزوه‌ها را از ‏دست من می‌قاپیدند و می‌رفتند. دیگر برای گوش دادن به اپرا هم نمی‌ماندند. اکنون نوار کاست آن ‏را از خود من گرفته بودند، یا کپی آن را از راه‌های دیگر یافته‌بودند.‏


جزوهٔ اپرا اکنون در محافل دانشجویی به پدیده‌ای تبدیل شده‌بود. متن کامل و درست شعرها اکنون ‏در دسترس همگان بود، هرچند که بسیاری از آنان زبان ترکی را هم بلد نبودند، اما ترجمهٔ فارسی ‏من کار خود را می‌کرد. اکنون کم‌تر برنامهٔ کوهنوردی بود که در آن سرودهایی از اپرای کوراوغلو را ‏نخوانند. در زندان‌ها و در خانه‌های تیمی چریک‌ها آن را زمزمه می‌کردند. کار «اتاق موسیقی» و ‏انتشار این جزوه الهام‌بخش بسیاری از گروه‌های دانشجویی در سراسر ایران بود. دانشجویان ‏دانشکدهٔ پلی‌تکنیک تهران (دانشگاه امیرکبیر بعدی) «اتاق موسیقی» درست کردند که مهران ‏رفیعی گوشه‌ای از داستان آن را نوشته‌است (https://akhbar-rooz.com/?p=200197). دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران با ‏سرپرستی دوستم فرشید واحدیان و راهنمایی‌های من «اتاق موسیقی» بر پا کردند.‏

برایم خبر می‌آوردند که نخست گروه موسیقی دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تبریز، و سپس ‏گروه دیگری در همان دانشگاه جزوهٔ اپرای کوراوغلو را بازتکثیر کرده‌اند. خبر آوردند که کتابفروشی ‏شمس در تبریز جزوه را پنهانی تکثیر کرده و زیرمیزی می‌فروشد. سپس خبرها از دوردست‌های ایران ‏آمد: از دانشگاه‌های مشهد، زاهدان، شیراز، اهواز... که جزوهٔ اپرا را تکثیر و توزیع کرده‌اند.‏

شگفت‌انگیز بود. خود نیز حیرت‌زده بودم. با فضای حاکم بر ایران و خفقان سیاسی، موضوع اپرا ‏اکنون رنگ سیاسی به خود گرفته‌بود. خفقان راه را برای نمادگرایی می‌گشود: حسن خان اپرا، نماد ‏شاه بود؛ کوراوغلو و یارانش نماد چریک‌ها بودند که در «چنلی‌بئل» (کمرکش مه‌آلود)، در کوه، در ‏‏«سیاهکل»، سنگر گرفته‌بودند، هر بار که فرصتی پیش می‌آمد از کوه (سیاهکل) فرود می‌آمدند و ‏به سپاهیان خان (شاه) شبیخون می‌زدند، غارتشان می‌کردند، و اموال او را میان دهقانان بی‌چیز ‏پخش می‌کردند.‏

حماسهٔ بزرگ در پردهٔ آخر و پنجم است که کوراوغلو و یارانش از کمینگاه بیرون می‌آیند، سپاهیان ‏خان را تارومار می‌کنند، نگار زیبارو و برادرش و چند دهقان را از تیغ جلاد نجات می‌دهند، و دهقانان ‏آزاد به جشن و پایکوبی می‌پردازند. چه داستانی شیرین‌تر و زیباتر از این برای دانشجویان انقلابی؟ ‏اکنون در برخی محافل دانشجویی هنگام بحث‌های سیاسی، به‌جای «شاه» می‌گفتند «حسن ‏خان»! جزوه و نوارهای اپرا اکنون به بیرون از گروه‌های دانشجویی نیز راه می‌گشود.‏

به گمانی،‌ شرایط و فضای سیاسی آن هنگام در ایران در استقبال گسترده از اپرای کوراوغلو و ‏محتوای آن، تأثیر بسیار داشت. برای نمونه در هنگامهٔ «جشن‌های ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی»، که ‏رهبران سراسر جهان به ضیافتی عظیم و پر ریخت‌وپاش در بیایان‌های تخت‌جمشید دعوت شده‌بودند، ‏دهقانان در پردهٔ اول این اپرا می‌خواندند:‏

هر هفته باشیندا بیر خان یا پاشا
قوناق گلمیش اولسا بو داغیلمیشا
گئدر وار – یوخوموز قوناق‌لار اوچون
اوغول – اوشاقیمیز قالار آج او گون...‏

یعنی:‏

اگر سر هر هفته یک خان یا پاشا
مهمان بیاید به این ویرانه
دار و ندارمان را به پای مهمان می‌ریزند
فرزندانمان گرسنه می‌مانند آن روز.‏

یا در مورد اختناق و سرکوب، حسن خان می‌خواند:‏

قامچی‌دیر ساخلایان بو رعیتی
قامچی‌سیز یاشاماز خانین دؤولتی
ظلمه اؤیره‌نن‌لر سئومز مرحمت
ظلم‌سیز یاشاماز بیزیم مملکت
دؤیمه‌سن، سؤیمه‌سن، مالین آلماسان
دارا چکدیرمه‌سن، داما سالماسان
رعیت بیرداها خانی دینله‌مز
مالی‌مین – جانی‌مین صاحبی دئمز
ساکیت‌لیک ایسته‌سن، از رعیتی
سؤیله‌ییب آتالار بو وصیتی.‏

یعنی:‏

فقط تازیانه است که رعیت را مهار می‌کند
بدون تازیانه دولت خان بر جا نمی‌ماند
کسی که به ظلم عادت کرده، مهربانی سزاوارش نیست
بی ظلم کشور ما پاینده نیست
اگر نزنی، دشنام ندهی، دار و ندارش را نگیری
اگر دارش نزنی، حبس‌اش نکنی
رعیت دیگر از خان حرف‌شنوی نخواهد داشت
خان را صاحب جان و مال خود نخواهد انگاشت
آرامش اگر می‌خواهی، باید رعیت را خرد کنی
این وصیت پدران است.‏

از این صحنه‌ها در طول اپرا فراوان است. آن‌جا که کوراوغلو دهقانان شورشی را فرا می‌خواند که با ‏او به کوه (سیاهکل) بزنند، یا آن‌جا که گونه‌ای «سرود انترناسیونال» می‌خواند و ملت‌های گوناگون ‏را در جنبش خود می‌پذیرد، بسیاری را سخت به هیجان می‌آورد.‏

از همین دست است آن‌جا که احسان‌پاشا در پردهٔ پنجم می‌خواند:‏

بو گوندن بیرجه انسان
خانا قارشی ائتسه عصیان
یا ئولوم وار یا دا زندان
عفو ائدیلمز خایین انسان
وئرمه‌ریک بیز بیرده فرصت چیخسین عصیان‌لار
خیانت‌پرور انسان‌لار
بو یول‌سوز، اوغرو نادان‌لار
بو جاهل، بو قودورقان‌لار
کسیلسین، محو ائدیل‌سین‌لر.‏

یعنی:‏

از امروز هر کس
بر ضد خان طغیان کند
سزای او مرگ است، یا زندان
خائنان را نمی‌بخشیم
بار دیگر فرصت نمی‌دهیم که عصیانی بر پا شود
آدم‌های خائن،
دزدان نادان و گمراه
جاهلان و گردن‌کشان
همگی ریشه‌کن شوند، نابود شوند.‏

یا خطابهٔ آتشین نگار پیش از آن که گردنش را بزنند:‏

بیر ییغین ظلمکار، بیر ییغین جلاد
تأثیر ائتمز سیزه بو قدر فریاد
سرخوش ائتمیش سیزی ظلمون نشئه‌سی
ناراحت ائیله‌مز مظلوم ناله‌سی
بیر گون گله‌جک‌دیر انتقام گونو
کسه‌جک ظالیمین باشی‌نین اوستونو
بو گون ازیلن‌لر، ازر سیزلری
خان ظلموندن قورتارارلار بیزلری...‏

یعنی:‏

مشتی ستمگر، مشتی جلاد
این همه فریاد تأثیری بر شما ندارد
نشئهٔ ستمگری شما را سرمست کرده
نالهٔ مظلومان شما را آزار نمی‌دهد
سرانجام روز انتقام می‌رسد
تیغ انتقام بالای سر ظالمان می‌آویزد
و پایمال‌شدگان امروز، پایمالتان می‌کنند
از ظلم خان نجاتمان می‌دهند.‏

من خود هیچ در حال‌وهوای برداشت‌های سیاسی از اپرا نبودم، نمی‌خواستم به آن‌ها رسمیت ‏ببخشم، و پخش‌شان کنم. برنامه‌های من در «اتاق موسیقی» بر لبهٔ تیغ حرکت می‌کرد. ‏می‌دانستم که ساواک به‌شدت مراقب است که موسیقی یا جزوه‌ای با محتوای سیاسی آن‌جا ‏پخش نشود، و تازه، هم دانشجویان «ماورای چپ» و هم خشکه مذهبی‌ها هم مراقب بودند تا مبادا ‏آن‌جا «رقاص‌خانه» شود. همچنان که اتاق موسیقی پلی‌تکنیک را بر هم ریختند، بی آن که ربطی به ‏‏«رقاص‌خانه» داشته‌باشد. آری، فشار مذهبی تازگی ندارد، و در زمان رژیم سلطنتی هم وجود ‏داشت!‏

اکنون هیچ کنترلی بر سیر نوارها و جزوهٔ اپرا نداشتم. نوارهای کاست اپرا، تکثیری من و دیگران، و ‏جزوهٔ دوزبانهٔ آن، چاپ دانشگاه ما یا کپی‌های دست چندم از آن، اکنون راه خود را مستقل از من ‏می‌پیمودند. کسانی با آن نوارها عاشق می‌شدند. کسانی، فارس و ترک، در قحطی متن کتبی به ‏ترکی از آن جزوه‌ها برای آموزش زبان ترکی استفاده می‌کردند. کسانی تمامی متن اپرا را حفظ ‏می‌کردند. کسانی در محافل باده‌گساری‌شان جزوهٔ مرا پیش می‌آوردند و با هم شادمانی می‌کردند. ‏کسانی با دیدن نام من بر روی جلد جزوه با رؤیای دختری زیبا نامه‌های عاشقانه برایم می‌نوشتند! ‏تفسیرهای مستقل در ذهن شنوندگان و خوانندگان جزوه وجود داشت.‏

در بهار سال ۱۳۵۵ نیز ۲۰۰ نسخه چاپ تازهٔ جزوه در دانشگاه در چشم بر هم زدنی به معنای ‏واقعی کلمه «غارت» شد، با آن که به هر کس تنها یک نسخه می‌دادم. کسانی که جزوه به ایشان ‏نرسید سخت ناراحت و از من عصبانی بودند. اما چاپخانهٔ دانشگاه، در لابه‌لای چاپ و تکثیر کتاب‌ها و ‏جزوه‌های درسی هر نیم‌سال تحصیلی، به‌زحمت فرصتی می‌یافت تا سفارش چاپ سرپرست ‏گروه‌های فوق برنامه و دانشجویی را انجام دهد، و با آن شیوهٔ چاپ هر بار بیش از ۲۰۰ نسخه ‏نمی‌شد چاپ کرد.‏

در تابستان ۱۳۵۶ یکی از همکاران «اتاق موسیقی»، زنده‌یاد حسن جلالی نایینی، خبرم کرد که ‏ناشری با سود بردن از «فضای باز سیاسی» که نخست‌وزیر اعلام کرده، بدون اجازهٔ ما دست‌به‌کار ‏حروفچینی جزوهٔ اپرای کوراوغلو شده و مقدمات چاپ آن را فراهم می‌کند. محترمانه از او خواستیم ‏که این کار را نکند، زیرا که با ناشر دیگری قرار و مدار داشتم.‏


نخستین چاپ رسمی این جزوه به‌شکل کتاب در زمستان ۱۳۵۷ (بعد از انقلاب) با همکاری انتشارات ‏ارمغان (تهران) منتشر شد. طرح روی جلد آن کار مهروز کیانوری است.‏

اما بسیاری از دانشجویان آن سال‌ها و دوستانشان هنوز از دوردست‌های گوشه و کنار جهان پیدایم ‏می‌کنند و در پیام‌هایی مهرآمیز می‌نویسند: «هنوز همان جزوهٔ جلدآبی را دارم ها... با همان ‏نقاشی...» حتی ناشری در استکهلم، گویا بی آن‌که بداند من خود در استکهلم هستم، نسخهٔ ‏بسیار فرسوده و بدون جلدی از چاپ ۱۳۵۷ را در خانهٔ دوستی در هلند یافت، و آن را بدون اطلاع من ‏با جلدی به رنگ نوستالژیک همان چاپ‌های دانشگاه تجدید چاپ کرد و به فروش گذاشت.‏

دربارهٔ تأثیر جزوه و اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان، دوست هم‌دانشگاهی آقای علیرضا صرافی در ‏رساله‌ای با عنوان «حرکات دانشجویان آذربایجانی در دههٔ پنجاه» ضمن تشریح فعالیت‌های «اتاق ‏موسیقی» و اهمیت آن، نوشته است: «چاپ این كتابچه كه به خارج از دانشگاه هم راه یافته‌بود، در ‏زمانی كه هیچ اثر تركی اجازه‌ی چاپ نداشت، در نوع خود حادثه‌ٔ مهمی شمرده میشد. كتاب با ‏استقبال بسیاری مواجه‌شد. یادم می‌آید كه دانشجویان دانشگاه تبریز نیز نامه‌ای محبت‌آمیز به ‏شیوا نوشته‌بودند و به خاطر كار با ارزشش از وی تشكر كرده‌بودند.»[ص ۱۲ یا در این نشانی: http://www.achiq.info/yazi/seraf.oyren.htm#_Toc166418329].‏

همچنین خانم سودابه اردوان تعریف می‌کند که در اردیبهشت ۱۳۵۹ در آستانهٔ «انقلاب فرهنگی»، ‏هنگامی که دولت حکم کرده‌بود که گروه‌های دانشجویی باید اتاق‌ها و ستادهایشان را از محوطهٔ ‏دانشگاه‌ها برچینند، ایشان و رفقایشان در مخالفت با این تصمیم در دانشگاه تهران سنگربندی ‏کرده‌بودند، آغاز پردهٔ سوم اپرای کوراوغلو با صدای بلند از بلندگوها پخش می‌شد، و آنان پشت سنگر ‏با این آهنگ و سرود نرمش می‌کردند و روحیهٔ پایداری را در خود و دیگران تقویت می‌کردند:‏

چنلی‌بئل ئولکه‌م، هر یئری محکم، محکم
قوش اؤته‌بیلمز بو سنگرلرین اوستوندن
قصد ائده‌بیلمز بو یئرلره هئچ بیر دشمن
قهرمان‌لار یوردو چنلی‌بئل
باسیلماز بیر اردو چنلی‌بئل

یعنی:‏

چنلی‌بئل وطنم، همه جایش محکم است
هیچ پرنده‌ای هم نمی‌تواند از فراز این سنگرها بگذرد
هیچ دشمنی نمی‌تواند خیال تسخیر این‌جا را به سر راه دهد
سرزمین قهرمانان است چنلی‌بئل
اردویی تسخیرناپذیر است چنلی‌بئل

آخرین چاپ کتاب دوزبانهٔ اپرای کوراوغلو، تا جایی که می‌دانم، با تجدید نظر در حروف‌نگاری، و این بار ‏همراه با سی.دی. های اپرا، در تابستان ۱۳۸۲ (نشر دنیای نو، تهران) بوده‌است.‏

همهٔ اطلاعات مربوط به آهنگساز و اپرایش، با جزئیات فراوان، در پیشگفتارهای کتاب هست و لازم ‏نمی‌دانم این‌جا چیزی بنویسم. نسخهٔ اسکن‌شدهٔ آخرین چاپ را از این نشانی دانلود کنید:‏ https://drive.google.com/file/d/1L3sVJ_LNemR7lqC_BUwLF-yNCZw-W3MW/view?usp=sharing

نسخهٔ کامل و رسمی متن اپرا به زبان اصلی و با حروف لاتین در این نشانی موجود است، با این ‏تذکر که سخنان موجود در اجراهای گوناگون با یک‌دیگر تفاوت‌ها و جابه‌جایی‌هایی دارند: http://uzeyir.musigi-dunya.az/az/keroglu_libr.html

اما نکته‌ای از حاشیهٔ نخستین اجرای آن هست، که به‌گمانم جالب است و جایی به‌فارسی نوشته ‏نشده: اپرای کوراوغلو نخستین بار در سال ۱۹۳۸ در جشنوارهٔ ده‌روزهٔ موسیقی آذربایجانی در ‏‏«بالشوی تئاتر» مسکو اجرا شد. استالین طبق معمول از لژ ویژه‌اش اپرا را تماشا می‌کرد. در این ‏اجرا برای نخستین بار اسب هم بر صحنه‌ی اپرا آوردند و کوراوغلو سوار بر اسب بود. کوراوغلو بی ‏اسب نمی‌تواند باشد! اجرا بسیار موفقیت‌آمیز بود. پس از پایان اجرا عده‌ای از رهبران حزب ‏کمونیست اتحاد شوروی بر گرد عزیر حاجی‌بیگوف حلقه زدند. استالین هم بود. کسی از آن میان ‏‏(ژدانوف؟) خطاب به عزیر گفت: «بابا! یک جفت دیگر از این اپراها بنویس!» ناگهان استالین غرید: «نخیر!»‏

آن زمان اوج دوران وحشت استالینی و اعدام و تبعید هر کسی که سرش به تنش می‌ارزید به ‏اردوگاه‌های برده‌داری سیبری بود. همه با شنیدن «نخیر» استالین در جا یخ زدند. سکوتی طولانی ‏برقرار شد، تا آن که استالین خود سکوت را شکست و گفت: «[یک جفت نه،] دو جفت ‏بنویس!»[منبع http://www.hajibeyov.com/music/koroghlu/koroghlu_eng/koroghlu_cd_eng/koroghlu_cd.html]‏

فیلم کامل اپرای کوراوغلو، اجرای سال ۱۹۸۵ با شرکت لطفیار ایمانوف: ‏https://youtu.be/i4afB488Xi0

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

25 April 2023

خیزش دگربارهٔ «تریبون» مبارک باد


سه دهه پیش از این «تریبون» مجله‌ای بود دوزبانه، ترکی آذربایجانی و فارسی، با امکاناتی محدود، که وظیفهٔ «بررسی ‏مسایل جامعهٔ چندفرهنگی» را پیش رو نهاد، در زمانه‌ای دشوار و تیره و تار، که هنوز بر زبان آوردن واژه‌های «ملیت»، ‏‏«قومیت»، «ستم ملی»، «ترک»، «عرب»، «کرد» و... در گفتمان مشکلات ایران، و حتی سخن ‏گفتن از «جامعهٔ چندفرهنگی» با لایه‌هایی چندگانه از تابو پوشانده شده‌بودند و اگر کلامی از آن ‏قبیل می‌گفتید، بهمنی از دشنام‌هایی ننگ‌بار بر سرتان فرود می‌آمد.‏

اما «تریبون» مشعلی افروخت، قدم پیش نهاد، با پایداری پای فشرد، بر کوره‌راه‌هایی سخت‌گذر پای کوبید، و راه ‏گشود و راه گشود.‏

اکنون «تریبون» بار دیگر همچون درختی پر بار و پر شاخ و برگ پا به عرصه نهاده‌است، در فورمت‌های ‏گوناگون: کاغذی، دیجیتال، صوتی، پادکست، و در شبکه‌های مجازی...‏

قدمش مبارک، و گام‌هایش پر توان!‏

از این نشانی دنبال کنید: ‏http://www.tribun.one

در دورهٔ پیشین نوشته‌هایی، هرچند کوچک، از من نیز با امضای «بابک امینی» در ‏مجلهٔ «تریبون» منتشر شد. اکنون در نخستین شمارهٔ این دوره، معرفی ۳ کتاب از من گنجانده شده‌است.

شماره‌های پیشین را از این نشانی دنبال کنید: https://www.facebook.com/groups/137130729667329/search/?q=%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%88%D9%86

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

25 August 2022

بدرود حسین صدیق

باز هم خبر مرگ!
خبر آمد که دکتر حسین محمدزاده صدیق از جهان رفته‌است.

او یکی از انگشت‌شمار کسانی بود که در دوران پهلوی با به‌جان خریدن همه‌ی بی‌مهری‌های آن ‏رژیم و ساواکش، با زحمت و مرارت، و حتی زیر زهرپاشی‌های برخی «دوستان»، برای حفظ و ‏شناساندن فرهنگ و ادبیات ترکی و آذربایجانی در ایران جان می‌کند. کتاب‌های بی‌شماری حاصل ‏ترجمه و تألیف و تصحیح و انتشار او، از او به یادگار مانده‌است و خواهد ماند.‏

او چندی در خیابان ابوریحان تهران، کمی پایین‌تر از تقاطع خیابان انقلاب (شاهرضا) کتابفروشی و ‏انتشاراتی به‌نام «دنیای دانش» داشت. من و چند تن از دوستانم، همگی دانشجویان مهندسی، ‏مرتب به کتابفروشی او سر می‌زدیم و در میان قفسه‌ها می‌کاویدیم. گاه کتاب‌های ادبی و هنری به ‏ترکی، چاپ جمهوری آذربایجان، در آن میان می‌یافتیم، که در آن روزگار ممنوعیت انتشار حتی یک ‏کلمه به ترکی، گوهرهای گران‌بهایی بودند و چون ورق زر می‌ربودیمشان، می‌خریدیم و شادمان با ‏خود می‌بردیم.

آقای صدیق به میزان معینی در تعیین سرنوشت و آینده (حال!) من نقش داشت. او نخستین کسی بود ‏که مرا تشویق کرد که برای انتشار بنویسم و ترجمه کنم. او خود کتابچه‌ای به ترکی آذربایجانی برای ‏کودکان چاپ باکو به من داد تا ترجمه‌اش کنم؛ خود ترجمه‌ام را ویرایش کرد، کارهای فنی آن را انجام ‏داد، و به نام انتشاراتی خودش «دنیای دانش» چاپش کرد، با نام «پانزده قصه از پانزده جمهوری ‏شوروی». اما عنایت‌الله رضا، مشاور اداره‌ی سانسور شاهنشاهی، دشمن بزرگ هر چیزی که به ‏جمهوری آذربایجان مربوط می‌شد، با انتشار آن مخالفت کرد، تا آن که در آستانه‌ی فروپاشی پهلوی ‏در تابستان ۱۳۵۷، به هنگام «فضای باز سیاسی»، این کتاب و دو کتاب دیگرم را گذاشتند منتشر ‏شود.‏

‌از قصهٔ آذربایجانی «جیرتدان»، دست‌نوشتهٔ من با ویرایش آقای صدیق
آقای صدیق، که می‌دانست از الکترونیک سر در می‌آورم، یک کتاب سرگرمی‌های الکترونیک را که از ‏انگلیسی به فارسی ترجمه شده‌بود، داد که متن فارسی آن را ویرایش کنم. کتاب را قرار بود ‏انتشارات گوتنبرگ به گردانندگی آقای کاشی‌چی منتشر کند. آقای صدیق گویا نسبتی با آقای ‏کاشی‌چی داشت. کار را که انجام دادم، آقای صدیق گفت که آن را ببرم و به آقای کاشی‌چی ‏بدهم، و اگر درست یادم مانده‌باشد، ۴۲۰ تومان طلب کنم. رفتم، و آقای کاشی‌چی این پول را با ‏کمی بی‌میلی به من داد. این نخستین «درآمد»، و یکی از انگشت‌شمار «درآمد»های حقیر من از ‏کار فرهنگی بود!‏

روزی، به‌گمانم در تاریکی غروب پاییز ۱۳۵۵، با دوستم علیرضا صرافی پیش آقای صدیق بودیم. ‏علیرضا در طبقه‌ی بالا داشت در میان کتاب‌ها می‌کاوید، و من داشتم با دوست دیگرم مسعود فتحی ‏که در کارهای کتابفروشی به آقای صدیق کمک می‌کرد، گپ می‌زدم. ناگهان مردی جوان وارد شد و ‏پرسید «مسعود فتحی کیست؟» مسعود خود را معرفی کرد. مرد گفت: «بیایید بیرون، با شما کاری ‏داریم!»‏

آقای صدیق سرش به کار خودش بود. مسعود رفت، دقایقی گذشت، و نیامد. نگران شدم و به آقای ‏صدیق گفتم: «به‌گمانم ساواکی بودند و مسعود را بردند». آقای صدیق یکه خورد. از جا پرید. آرام و در سکوت چیزهایی را از کشوها برداشت، و گفت که می‌رود به خانه‌ی مسعود خبر بدهد که خانه را «تمیز» کنند، ‏مغازه را رها کرد و رفت.‏

مسعود فتحی، که امروزه از جمله وبگاه «عصر نو» را می‌گرداند، آن غروب رفت تا با انقلاب از زندان ‏رها شود.‏

دکتر صدیق پس از انقلاب یکی از نخستین نشریات به زبان ترکی آذربایجانی را به نام «یولداش» ‏منتشر کرد. من همواره بی‌صبرانه منتظر انتشار شماره‌های بعدی آن بودم، می‌خریدم و با سلیقه ‏نگهشان می‌داشتم.‏

گرامی باد یاد و نام و آثار دکتر حسین محمدزاده صدیق.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 August 2022

کمی موسیقی


بسیاری از دوستانم هر گاه که مرا می‌بینند، یا نوشته‌هایم را می‌خوانند، به یاد موسیقی می‌افتند، ‏و اگر دستشان به من برسد، موسیقی از من می‌خواهند. چه سرفرازی بالاتر از این؟!

خیلی وقت است که سه سی.دی. موسیقی متن فیلم قدیمی ‏Blade Runner‏ (ساخته‌ی سال ‏‏۱۹۸۲) همدم تنهایی‌های من بوده و هست. یکی دو قطعه از آن را چند بار معرفی کرده‌ام. ‏سازنده‌ی موسیقی متن فیلم، ونگلیس، که در رسانه‌های فارسی «ونجلیس» نوشته‌اند و من هم تا ‏پیش از این از آن‌ها پیروی می‌کرده‌ام، اما دیگر نه؛ که همین چندی پیش از جهان رفت و من از او به ‏نیکی یاد کردم، علاقه‌ی ویژه‌ای به زبان‌ها، زبان انسان‌ها، داشت. او در همین موسیقی فیلم ‏از ترکیب‌هایی از زیبایی‌های زبان‌های گوناگون: از عربی تا لهستانی، از موسیقی ترکی تا موسیقی ‏هندی، و... استفاده می‌کند، و چه زیبا...

در یکی از قطعات او زن گوینده‌ای هست که در ترکیب با موسیقی بسیار زیبا، با لحن تبلیغ‌های ‏سیاسی زمان شوروی، مطالبی بی‌معنی و پرت‌وپلا به زبان روسی می‌گوید: تنها زیبایی ‏روسی بودن متن این‌جا مطرح است. در آن میان گفتاری به زبانی دیگر مخلوط می‌شود که با کمال ‏تأسف بر من روشن نیست چه زبانی‌ست! ای‌کاش می‌دانستم! من همه‌ی زبان‌ها را دوست ‏می‌دارم. هر زبانی برای من بیان درونی‌ترین خصوصیات گویندگان آن است. لعنت بر نظام‌هایی که ‏زبان‌های اقلیت‌ها (و حتی اکثریت‌ها) را نابود می‌کنند!‏

نکته‌ی دیگر آن است که این گفتار روسی، در میان اثری از آهنگسازی یونانی، مرا به یاد یونانیان ‏پناهنده به شوروی سابق می‌اندازد، که مانند پناهندگان دیگر ملیت‌ها، از جمله ایرانیان، کسانی از ‏دست‌کم دو نسل از آنان نیز، در اردوگاه‌های دورافتاده‌ی سیبری یخ زدند و از میان رفتند...‏

بشنوید این قطعه را با گفتار روسی.‏ https://youtu.be/fnNuyyF9Xdw

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 June 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۷

از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون ‏‏دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا ‏‏می‌گذارم.‏

‏«قیچی‌کرده»ی اصلی در پایان نوشته می‌آید. این عکس از جلسه‌ی تودیع دبیران امریکایی زبان ‏انگلیسی دبیرستان‌های اردبیل، خانم و آقای ورگاتا ‏Vergata، پاتریشیا و فرانک، هنگام پایان مأموریت‌شان در ایران، در تاریخ ۱۱ خرداد ‏‏۱۳۴۵ در سالن دبیرستان پهلوی (سابق) اردبیل [دبیرستان دخترانه زینبیه کنونی] برداشته ‏شده‌است.‏

نفر با لباس روشن ایستاده در سمت راست مستر ورگاتا، من هستم، فارغ‌التحصیل کلاس هفتم (اول دبیرستان). ‏پیش از دریافت حلقه‌های گل، آقای ورگاتا جایزه‌ای به من داد: روایت مصور و فشرده و آسان‌شده‌ی ‏کتاب «پینوکیو» به انگلیسی. او تقدیم‌نامه‌ای برای من نوشته‌است. یکی از دبیران ایرانی زبان انگلیسی در اردبیل آن را ترجمه ‏کرده، و پدرم متن فارسی را خطاطی کرده‌است.‏

خانم و آقای ورگاتا در چارچوب «سپاه صلح» peace corps جان اف کندی به ایران آمده‌بودند و از اردبیل سر در آوردند. ‏بگذریم از بحث پیرامون «سپاه صلح» کندی، و از این که پاتریشیای بیچاره مو طلایی و چشم آبی ‏و بسیار زیبا، بدون حجاب، در شهری که در آن روزگار حتی یک زن بی‌چادر در آن دیده نمی‌شد، چه ‏روزگاری داشت؛ و بگذریم از وحشت توصیف ناپذیر این زوج با دیدن قمه‌زنان با کفن‌های سفید غرق در خون در نخستین عاشورایی ‏که در اردبیل بودند.‏ (روی عکس‌ها کلیک کنید)

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 December 2021

بدون صغری و کبری، اما

دوستانی خبر دادند که آقای علی مرادی مراغه‌ای مترجم خاطرات غلام‌یحیی دانشیان با عنوان ‏‏«خشم و هیاهوی یک زندگی...» که من نقد «صغری و کبرای یک تومور تحمیلی» را بر آن نوشتم، ‏در تلگرام پاسخی بر آن نقد نوشته‌اند، و متن «پاسخ» را برایم فرستادند (من در تلگرام حضور ‏ندارم).‏

ایشان می‌نویسند: «به نظرم نوشته ایشان [یعنی من] بجای اینکه به یک نقد فرهنگی شباهت ‏داشته باشد بیشتر به دلایلی که خواهیم دید خشمگینانه، شمشیر از رو بستن برای تخریب این ‏قلم بوده. به همین خاطر، این یک صفحه تلگرامی در پاسخ نقد مطول [کذا] ایشان به نظرم کفایت ‏می‌کند.‏ اول: کتابِ من در 1388ش منتشر شده و سپس دهسال بعد در 1398ش ویرایش گردیده و بسیاری ‏از اغلاط تایپی و ویراستاری و همچنین برخی اسامی افراد... تصحیح گردیده اما آقای فرهمندراد ‏ترجیح داده همان چاپ اول کتاب را که مربوط به 12سال پیش بوده نقد کند! و توجه نکرده که ‏همیشه آخرین نقطه نظرات و آخرین دیدگاه‌های یک مترجم یا نویسنده باید مدنظر قرار بگیرد. آیا ‏ایشان از این مسئله اطلاع نداشته یا عمدا چنین کرده؟!»

در پاسخ پرسش آخر ایشان باید بگویم که خیر، من از انتشار متنی ویرایش‌شده خبر نداشتم؛ و خیر، ‏من «عمداً چنین» نکرده‌ام. من نسخه‌ی کاغذی کتاب را دارم و خیلی وقت هم نیست که آن را ‏خریده‌ام. حین نوشتن آن نقد به وبگاه کتابخانه‌ی ملی ایران رجوع کردم تا ببینم آیا چاپ دومی با ‏اصلاحات احتمالی منتشر شده، یا نه. چاپ دومی برای این کتاب در کتابخانه‌ی ملی ایران به ثبت ‏نرسیده. سپس در اینترنت جستم، و همه‌ی کتابفروشی‌های آن‌لاین ایرانی فقط چاپ اول این کتاب ‏را می‌فروشند. من این نکته را در پاسخ یه یکی از خوانندگان وبلاگم نوشتم و ایشان، با امضای ‏‏«روحی» پاسخ دادند: «شما چون در ایران تشریف ندارید از وضعیت چاپ این‌جا هیچ اطلاعی ندارید ‏لذا بیهوده وقت‌تان را صرف کرده و به وبگاه کتابخانه‌ی ملی ایران رجوع نکنید چون کتاب که تمام ‏می‌شود دیگر تجدید چاپش آن‌چنان نیست که شما فکر می‌کنید بلکه، صدتا صدتا یا حتی در 50 ‏نسخه کتاب را مجددا ریسوگراف کرده به بازار می‌فرستند تجدیدنظر در کتاب هم مثل آب خوردن ‏شده چون به تغییر زینک هم نیازی نیست در این‌جا بسیاری از کتاب‌ها وجود دارد که حتی چاپ اول ‏کتاب در کتابخانه ملی درج نمی‌شود چه برسد چاپ‌های مجددش...»‏

آری، ایشان درست می‌گویند، من دور از ایرانم و از بسیاری از پدیده‌های آن‌جا سر در نمی‌آورم! اما ‏خود آقای مرادی همین روزها کار خیری کردند و نسخه‌ی دیجیتال تازه‌ترین ویراست کتابشان، یعنی ‏همان ویراست ۱۳۹۸ را به وبگاه پربار «باشگاه ادبیات» اهدا کردند تا همگان ببینند که من چه‌قدر ‏‏«خشمگینانه، شمشیر از رو بسته»ام برای «تخریب» قلم ایشان! چه خوب که اکنون تازه‌ترین ‏ویراست کتاب ایشان در دسترس است، و خواهیم دید که وضع اصلاحات ایشان در تازه‌ترین ‏ویراست‌شان چگونه است.‏

البته آقای مرادی به‌جای پذیرفتن ایرادهای ترجمه‌شان، آموختن از آن‌ها، و سعی در تصحیح آن‌ها، ‏مقداری به توجیه و «فرافکنی» پرداخته‌اند، و مقداری از توطئه‌های پشت پرده برای تخریب خود ‏گفته‌اند، و در این مورد سوابق سیاسی من دستاویزشان شده‌است. ایشان نسبت‌هایی به من ‏داده‌اند و نصیحتم کرده‌اند؛ برای خودشان و شرایط کارشان در ایران و «دود چراغ خوردن»شان دل ‏سوزانده‌اند، از کتابشان و مقدمه‌ی آن تعریف کرده‌اند، در واقع به «کتاب‌سازی» اعتراف کرده‌اند، و ‏مطالبی نوشته‌اند که هیچ ربطی به نقد ترجمه ندارد، و من از همه‌ی آن‌ها، حتی از پاسخ دادن به ‏حمله‌های شخصی به خودم، در می‌گذرم و می‌خواهم فقط به کیفیت ترجمه‌ی تازه‌ترین ویراست ‏کتاب‌شان نگاهی بیاندازم.‏

باید اضافه کنم که این بار نیز همه‌ی متن ترجمه‌ی ایشان را با متن اصلی نوشته‌ی غلام‌یحیی ‏دانشیان مطابقت نداده‌ام، و این جا فقط می‌خواهم ببینم که ایرادهای مطرح‌شده در نقد قبلی من ‏آیا در متن ویراسته‌ی سال ۱۳۹۸ نیز وجود دارند یا نه.‏

اگر از عنوان نقد من آغاز کنیم، «صغری و کبری» به «صفری» تصحیح شده، و «به صورت تومور» از ‏جمله‌ی «گویا انقلاب به صورت تومور بر آذربایجان تحمیل شد» حذف شده، اما این تومور از نوع ‏بدخیم است! هنگام نوشتن نقد قبلی از نگاهم گریخته‌بود، اما اکنون به تصادف دیدم که این تومور ‏سرطانی جای دیگری هم ریشه دوانده. در صفحه‌ی ۲۱۸ همین تازه‌ترین ویراست می‌خوانیم:‏

‏[رستمی] «گفت که نهضت آذربایجان یک تومور بود»

Dedi ki, Azərbaycan nehzəti süduridir.

متن اصلی می‌گوید: [رستمی] گفت که نهضت آذربایجان صادراتی است.

مترجم در «پاسخ» اخیر اصرار دارد که «تحمیل انقلاب» مناسب‌تر از «صدور انقلاب» است، که من ‏البته موافق نیستم. به نظر من «انقلاب» چیزی «تحمیل» کردنی نیست. «صدور انقلاب» مبحث و ‏مفهومی جاافتاده در نوشته‌های مربوط به انقلاب‌ها در سراسر جهان است. دانشیان هم که یک ‏انقلابی «لنینیست» دو آتشه بود، بر پایه‌ی همان آموزه‌ها در متن ترکی نوشته‌اش اصطلاح رایج ‏فارسی «صدور» ‏südur‏ را به‌کار برده‌است.‏

ترجمه‌ی ‏Sov. İKP‏ همان وضعیت غلط سابق را دارد، یعنی به‌جای «حزب کمونیست اتحاد شوروی» ‏در یک مورد «حزب کمونیست آذربایجان» (آغاز ص ۹۳) و دست‌کم سه بار «حزب کمونیست ایران» ‏ترجمه شده (ص ۲۲۱، ۲۲۴، ۲۲۵)، که هر دو به‌کلی غلط است؛ و یک جا آن را جا انداخته‌اند (ص ‏‏۲۱۶).‏

تغییر شماره‌ی صفحه‌ها در مقایسه با نوشته‌ی قبلی من از این روست که در ویراست تازه اندازه‌ی ‏حروف را ریزتر کرده‌اند.‏

از همه‌ی موارد حذف یا ترجمه‌ی غلط رقم‌ها و تاریخ‌های با ارقام رومی که در نقد قبلی بر شمردم، ‏فقط دو مورد مربوط به «کنگره ‏II‏ حزب توده ایران» که در چاپ اول «کنگره ۱۱...» نوشته‌بودند به ‏‏«کنگره دوم...» تصحیح شده، و ۲۳ ژوییه را به ۱۲ ژوییه تصحیح کرده‌اند (ص ۲۸۹). اما موارد فراوان ‏دیگری که نوشتم، در ویراست تازه هنوز یا حذف شده‌اند یا غلط برگردانده شده‌اند:‏

مترجم ‏XXII‏ (بیست و دوم) را چند جا به‌کلی جا انداخته (ص ۲۱۶، ۲۲۱، ۲۲۴، ۲۲۵)؛ و یک جا ‏‏«نوزدهمین» ترجمه کرده (ص ۲۱۸). همچنین ‏III‏ را جا انداخته (ص ۲۰۹). تاریخ ‏‎11/X-1961‎‏ را ‏به‌کلی جا انداخته، و ‏‎6/II-1962‎‏ را به‌جای ۶ فوریه ۱۹۶۲، ۶ نوامبر ترجمه کرده‌است (هر دو در ص ‏‏۲۵۶). پرانتز و عبارت ‏‎(15/II ta 5/XII) çəkir, həddi əqəl 12-17 gün çəkir‏ را حذف کرده (ص ۲۶۰). ‏‏«پلنوم ‏X (III)‎‏ حزب» را به جای «پلنوم دهم (سوم) حزب» دو جا «پلنوم سیزدهم» ترجمه ‏کرده‌است (ص ۲۶۶، و ۲۶۸). ‏‎9/X-1963‎‏ را ۱۹ اکتبر ترجمه کرده (ص ۲۷۸). ‏‎30/V-1962‎‏ را «مورخه ‏‏۱۹۶۲» ترجمه کرده (ص ۲۸۲)، و ‏XII (V)‎‏ را به‌کلی جا انداخته‌است (ص ۲۹۳).‏

مترجم همچنین ‏tarixli‏ آذربایجانی را به معنای «به تاریخ»، بارها «تاریخی» ترجمه کرده (ص ۲۸۵، ‏‏۳۱۲، ۳۱۵، ۳۱۷)، و ترجمه‌ی غلط ‏gündəlik‏ به معنای «دستور جلسه» به «روزمره» و «روزانه» ‏هنوز در ص ۲۲۳ و ۲۸۷ و ۳۰۸ باقی‌ست. او در ص ۲۸۷ یک پاراگراف را جا انداخته‌است.‏

من در نقد قبلی نوشتم: «مترجم با نام فعالان سرشناس حزب توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان ‏آشنایی ندارد. او نام [عبدالحسین] آگاهی را در دو جای ترجمه درست نوشته، اما در پنج مورد دیگر ‏Agahi‏ را آقایی ترجمه کرده». ایشان در «پاسخ» خود اعتراض می‌کنند و می‌نویسند: «اولا منتقد ‏توجه نکرده که این اشتباهات تایپی بوده نه عدم آشنایی. چرا که اگر عدم آشنایی بوده پس چرا در ‏برخی جاها یعنی چهار جا، عنوان شخص درست آمده؟ ثانیا، همچنان که در بالا گفته شد در ویرایش ‏جدید کتاب این موارد یک دست و اصلاح گردیده...»‏

این که نام‌ها چند جا درست نقل شده‌اند و در جاهای دیگر غلط برگردانده شده‌اند، به این علت ‏است که نام‌ها فقط در مقدمه و ضمایم کتاب درست نقل شده‌اند، زیرا ایشان آن تکه‌ها را از ‏کتاب‌های موجود فارسی کپی کرده‌اند. اما جاهایی که ترجمه شده، برخی نام‌ها هنوز، حتی در ‏ویراست تازه، غلط است.‏

در مورد نام آگاهی، این نام در متن ترجمه، بر خلاف آن‌چه ایشان ادعا می‌کنند، در ویراست تازه ‏هنوز شش بار به غلط آقایی نوشته شده (ص ۲۰۸، ۲۲۱، ۲۵۱، ۲۵۲، ۲۸۷، و ۳۴۲).‏

نامی که ایشان در چاپ اول دو بار رسدی، سه بار رصدی، و هشت بار اسدی نوشته‌بودند، اکنون به ‏دو بار اسدی، چهار بار رصدی، و هفت بار رسدی تبدیل شده‌است. در متن اصلی ترکی اسدی وجود ‏ندارد، و همه‌جا ‏Rəsədi‏ نوشته شده که همانا نام احمدعلی رصدی اعتماد، از رهبران حزب توده ‏ایران است، که در تابستان ۱۳۶۷ اعدامش کردند. رسدی و اسدی در میان رهبران حزب وجود ‏نداشته‌است. صارمی هم هنوز سارومی است (ص ۲۵۸). این است مصداق «در ویرایش جدید ‏کتاب این موارد یک دست و اصلاح گردیده»؟

من هفت مورد ترجمه‌ی غلط جمله‌ها را، مشتی نمونه‌ی خروار، در نقد قبلی نشان دادم و ترجمه‌ی ‏درست و دقیق آن‌ها را نوشتم. از آن هفت مورد، دو مورد آخر مربوط به نوشتن معنای نام آگاهی، و ‏نوشتن «قیاممان» به‌جای «آقای قیامی» در ویراست دوم تصحیح شده‌اند، و همچنین «به صورت ‏تومور» از مورد سوم حذف شده، و جمله‌ی حذف‌شده در مورد چهارم را در ویراست تازه به جای خود ‏برگردانده‌اند. اما بقیه سه مورد در مقایسه با چاپ نخست هیچ تغییری نکرده‌اند. و من نمونه‌هایی ‏بیش از آن هفت مورد هم دیدم و نقل نکردم. خوانندگان کاوشگر را فرا می‌خوانم که در این مورد نقد ‏قبلی مرا بخوانند و در متن ویراست تازه آن‌ها را دنبال کنند. شماره‌ی صفحات آن هفت مورد در ‏ویراست جدید به ترتیب این‌هاست: ۲۲۱، ۲۲۵، ۲۳۹، ۲۴۷، ۲۶۲، ۲۸۲، ۲۸۶.‏

بر خلاف آن‌چه آقای مرادی خیال کرده‌اند که توطئه‌ای در کار است و قصد من تخریب «آن قلم» بوده، ‏من هرگز خرده‌حساب شخصی با ایشان نداشته‌ام و ندارم، بلکه با این اعتقاد که ترجمه و نقل مطالب تاریخی که پژوهشگران به آن‌ها استناد خواهند کرد، نباید ‏کوچکترین غلطی داشته‌باشد، آن نقد را بیشتر برای هشدار به خوانندگان، و به‌ویژه پژوهشگران ‏نوشتم، زیرا که چیزی نمانده‌بود که خود در کتاب در دست انتشارم با استناد به ترجمه‌ی ایشان ‏بنویسم: «می‌گویند به‌خاطر سخنرانی آقایی در گردهمایی حزب کمونیست ایران، او را از کمیته ‏مرکزی فرقه آذربایجان» اخراج کرده‌اند! این جمله هنوز به همان شکل در تازه‌ترین ویراستاری ایشان ‏وجود دارد (ص ۲۲۱). اما شک کردم، به متن اصلی نگاه کردم و دیدم که منظور چیز به‌کلی ‏دیگری‌ست: «‏می‌گویند [عبدالحسین] آگاهی را به خاطر سخنرانی‌اش درباره‌ی کنگره ۲۲ حزب ‏کمونیست اتحاد شوروی از ‏عضویت کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان‏» اخراج کرده‌اند!‏

ای‌کاش آقای مرادی به‌جای نوشتن «پاسخی» آن‌چنانی با آن خیالات، وقت گران‌بهایشان را برای ‏یک ترجمه‌ی به‌کلی تازه و دقیق از کتاب خاطرات دانشیان صرف می‌کردند، و تأکید می‌کنم که تنها ‏درست کردن ایرادهایی که من نشان دادم کافی نیست و مشابه آن ایرادها در کتاب ایشان فراوان ‏است.‏

من بابت حمله‌های شخصی که به من کرده‌اند انتظار پوزش‌خواهی از ایشان ندارم، اما لازم می‌دانم ‏که ایشان بابت ده سال چاپ پر غلط نخست، و سال‌های اخیر بابت ویراست پر غلط دوم، از همه‌ی ‏خوانندگان کتاب پوزش بخواهند.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

23 November 2021

صغری و کبرای یک تومور تحمیلی

در پیچ‌وخم‌های ترجمه


به‌تازگی کتاب «خشم و هیاهوی یک زندگی، زندگی و خاطرات غلام‌یحیی دانشیان از فرقه دموکرات ‏آذربایجان و حزب توده ایران» (ترجمه‌ی علی مرادی مراغه‌ای، نشر اوحدی، تهران ۱۳۸۸) را در پی ‏مطلبی ورق می‌زدم. با خواندن جمله‌ی «به خاطر سخنرانی آقایی در گردهمایی حزب کمونیست ‏ایران، او را از کمیته مرکزی فرقه آذربایجان و اهمیت اجرایی اخراج کرده‌اید» در درستی ترجمه شک ‏کردم: حزب کمونیست ایران در دوران رضا شاه نابود شد، و نمی‌توانست ربطی به فرقه دموکرات ‏آذربایجان داشته‌باشد. به ناگزیر به متن اصلی رجوع کردم، و با تأسف دیدم که تردیدم به‌جا ‏بوده‌است.‏

اما نخست اجازه دهید یک نکته از تجربه‌ی شخصی در ترجمه و اهمیت ترجمه‌ی درست تک‌تک ‏واژه‌ها بگویم:‏

در پاییز سال ۱۳۶۱ خاطره‌ای را نوشته‌ی یکی از شاگردان شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت از ترکی ‏آذربایجانی به فارسی ترجمه کردم. او «آ. قادر» نام داشت و پس از آموختن در مکتب حکمت، یکی ‏از شاعران نامدار ترکیه شد. آن ترجمه‌ی من در همان ماه‌ها در هفتمین «دفتر شورای نویسندگان و ‏هنرمندان ایران» چاپ شد، اما شب پیش از توزیع به غضب اداره‌ی ارشاد وقت گرفتار آمد، و همه‌ی ‏نسخه‌های آن را خمیر کردند، و آن حکایتی دیگر است.‏

آ. قادر می‌نوشت که شبی در زندانی در ترکیه، در محفل شاگردانی که ناظم حکمت داشت، یکی ‏از شاگردان ترجمه‌ی ترکی «زمین نوآباد» اثر میخاییل شولوخوف را که تازه منتشر شده‌بود آورد تا به ‏جمع معرفی کند. او شروع به خواندن ترجمه کرد، اما به محض آن که رسید به جمله‌ی «هلال سبز ‏رنگ ماه از لابه‌لای شاخه‌ها...» ناظم حکمت (که خود سال‌ها در اتحاد شوروی پناهنده بود و با زبان ‏روسی آشنایی داشت) خشمگین کتاب را از دست او کشید و به سویی پرتاب کرد، و گفت: ‏‏«ممکن نیست شولوخوف «هلال ماه» نوشته‌باشد»!‏

آ. قادر توضیح بیشتری نداده‌بود که ناظم حکمت چرا «هلال ماه» را غلط می‌دانست. من، در مقام ‏مترجم جوان و کم‌تجربه‌ی نوشته‌ی آ. قادر، در شگفت بودم که چرا ناظم حکمت چنین واکنشی ‏نشان داد. مگر شولوخوف در اصل چه نوشته‌بود؟ به ترجمه‌ی فارسی زنده‌یاد م. ا. به‌آذین از این اثر ‏شولوخوف رجوع کردم. به‌آذین، با آن که نه از متن روسی، که از زبان فرانسه ترجمه کرده، ‏نوشته‌است: «[...] تا هنگامی که شاخ سبز رنگ ماه از خلال برهنگی شاخه‌ها پدیدار گردد...» چه ‏زیبا! [چاپ دوم، انتشارات نیل، تهران، ۱۳۵۷، ص ۱۵].‏

تنها اکنون، پس از این همه سال، می‌توانم به متن اصلی و روسی شولوخوف رجوع کنم، و می‌بینم ‏که حق هم با ناظم حکمت بود و هم با به‌آذین (و هم مترجم روسی به فرانسه!). شولوخوف ‏نوشته‌است ‏рог месяца، یعنی «شاخ ماه»، و نه هلال. واضح است! شولوخوف داشت درباره‌ی ‏جامعه‌ی دهقانان استپ‌های دن می‌نوشت. در جهان تصویری و خیالی دهقان آن دیار، ماه نو به ‏شاخ چارپایانش تشبیه می‌شود.‏

این بحث پیرامون متن ادبی بود، که خیلی‌ها تغییر واژه‌های آن را در ترجمه چندان مهم نمی‌دانند. ‏آن‌چه می‌خواهم بگویم مربوط به ترجمه‌ی اسناد و مدارک و خاطرات تاریخی‌ست.‏

برای ترجمه از برخی زبان‌های پر مترجم، مترجمان می‌توانند بر کار یک‌دیگر نظارت کنند، نقد کنند، و ‏ایرادهای کار یک‌دیگر را نشان دهند. اما برای برخی زبان‌های دیگر، مانند ترکی آذربایجانی، تعداد ‏مترجمان کم است و نقد چندانی بر کیفیت کار مترجمان از این زبان‌ها نوشته نمی‌شود.‏

عنوان اصلی کتاب خیلی ساده «خاطرات» است، اما مترجم مقدمه‌ی مفصلی بر آن نوشته و عنوان ‏آن را تغییر داده‌است. بگذریم از این که من نمی‌دانم ترکیب «خشم» یک «زندگی» در عنوان کتاب ‏چه معنایی می‌تواند داشته‌باشد، اما ببینیم این مترجم چه بر سر واژه‌ها، جمله‌ها، و حتی نام‌ها و ‏تاریخ‌ها آورده‌است.‏

متن ترجمه از لحاظ برگرداندن نام‌ها و عناوین و اختصارات هیچ یک‌دست نیست. برای نمونه برابر ‏Sov. İKP‏ چند جا به درستی «حزب کمونیست اتحاد شوروی» نوشته شده، اما در موارد دیگر به ‏جای آن «حزب کمونیست آذربایجان» (ص ۹۳) و دست‌کم سه بار «حزب کمونیست ایران» ترجمه ‏شده (ص ۲۴۰، ۲۴۳، ۲۴۴)، که هر دو به‌کلی غلط است؛ و یک جا آن را جا انداخته‌اند (ص ۲۳۴).‏

مترجم گویی به ترجمه‌ی رقم‌های رومی چندان علاقه‌ای ندارد. ‏XXII‏ (بیست و دوم) را چند جا ‏‏به‌کلی جا انداخته (ص ۲۳۴، ۲۴۰، ۲۴۳، ۲۴۴)؛ و یک جا «نوزدهم» ترجمه کرده (ص ۲۳۶). ‏‏همچنین ‏III‏ را جا انداخته (ص ۲۲۶). «کنگره ‏II‏ حزب توده ایران» را «کنگره ۱۱...» ترجمه کرده ‏‏‏(ص ۲۵۳). تاریخ ‏‎11/X-1961‎‏ را به‌کلی جا انداخته، و ‏‎6/II-1962‎‏ را به‌جای ۶ فوریه ۱۹۶۲، ۶ نوامبر ‏‏ترجمه کرده‌است (هر دو در ص ۲۸۲). پرانتز و عبارت ‏‎(15/II ta 5/XII) çəkir, həddi əqəl 12-17 ‎‎gün çəkir‏ را حذف کرده (ص ۲۸۷). «پلنوم ‏X (III)‎‏ حزب» را به جای «پلنوم دهم (سوم) حزب» دو ‏‏جا «پلنوم سیزدهم» ترجمه کرده‌است (ص ۲۹۵، و ۲۹۶). ‏‎9/X-1963‎‏ را ۱۹ اکتبر ترجمه کرده (ص ‏‏‏۳۰۹). ‏‎30/V-1962‎‏ را «مورخه ۱۹۶۲» ترجمه کرده (ص ۳۱۳). ۱۲ ژوییه را ۲۳ ژوییه نوشته (ص ‏‏‏۳۲۱)، و ‏XII (V)‎‏ را به‌کلی جا انداخته‌است (ص ۳۲۶). «بیش از ۲۰۰۰» را هم ۲۰۰ نوشته‌است ‏‏‏(ص ۳۵۴).‏

مترجم همچنین ‏tarixli‏ آذربایجانی را به معنای «به تاریخ»، بارها «تاریخی» ترجمه کرده (ص ۳۱۶، ‏‏۳۴۸، ۳۵۱، ۳۵۴)، و ‏gündəlik‏ به معنای «دستور جلسه» را «روزمره» و «روزانه» ترجمه کرده، یا جا ‏انداخته‌است (ص ۲۴۳، ۲۷۵، ۲۷۶، ۲۹۷، ۳۱۸، ۳۲۲، ۳۲۶، ۳۳۰، ۳۴۰، ۳۴۴، ۳۴۸). او در ص ۳۱۸ ‏نزدیک به یک پاراگراف را جا انداخته‌است.‏

مترجم با نام فعالان سرشناس حزب توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان آشنایی ندارد. او نام ‏‏[عبدالحسین] آگاهی را در دو جای ترجمه درست نوشته، اما در پنج مورد دیگر ‏Agahi‏ را آقایی ‏ترجمه کرده‌، و یک جا مفهوم لغوی آن را نوشته‌است.‏

‏[احمدعلی] رصدی دو بار در مقدمه‌ی کتاب رسدی، و هشت بار در طول کتاب اسدی ترجمه ‏شده‌است. رویین‌دژ را همه جا روییندج نوشته‌است. صارمی شده سارومی، حسن نظری شده ‏حسن حضری، و رضا قاضی شده رضا قاسمی (هر سه ص ۲۸۵).‏

Palkovnik، به معنی سرهنگ، به نام شخص پالکوفیک ترجمه شده‌است. نام نخست‌وزیر وقت ‏شوروی که در رسانه‌های فارسی کاسیگین نوشته می‌شود، در ترجمه‌ی ایشان یک بار گوزیگین ‏‏(ص ۳۲۶) و بار دیگر گوسیگین (ص ۳۴۸) شده‌است.‏

مترجم با نام روزنامه‌های آن دوران هم آشنا نیست و «شعله جنوب» را «کوله‌بار جنوب» ترجمه ‏کرده‌است. اما شاهکار برگرداندن نام‌ها آن‌جاست که [حمید] صفری شده‌است «صغری و کبری»!! ‏‏(ص ۳۲۷)‏

و چند مورد خطای ترجمه‌ی متن، نمونه‌ی خروار:‏

Agahi Sov. İKP-nin XXII qurultayı barədə çıxış etdiyinə görə onu ADF MK ‎üzvlüyündən və İcraiyyə heyətindən çıxarıbsız.

ترجمه ایشان: «به خاطر سخنرانی آقایی در گردهمایی حزب کمونیست ایران، او را از کمیته ‏مرکزی فرقه آذربایجان و اهمیت اجرایی اخراج کرده‌اید».(ص ۲۴۰)‏

برداشت من: [عبدالحسین] آگاهی را به خاطر سخنرانی‌اش درباره‌ی کنگره ۲۲ حزب ‏کمونیست اتحاد شوروی از عضویت کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان و هیئت اجراییه‌ی ‏آن کنار گذاشته‌اید.‏

Hizbin İcraiyyə heyətinin təqsirlərindən biri hövzələrin təkliflərinə laqeyd yanaşmaqdır. ‎Hövzələr təklif edirlər ki, firqənin adı saxlanılmasın və Mərkəzi Komitəsinin adı ‎qalmasın.

ترجمه ایشان: «از تقصیرات هیئت اجرایی حزب، یکی برخورد خونسردانه و بی‌اعتنایی آن به ‏تکالیف و وظایف حوزه‌هاست. نام فرقه و کمیته مرکزی باید تغییر یابد.» (ص ۲۴۵)‏

برداشت من: یکی از کوتاهی‌های هیئت اجراییه حزب بی‌اعتنایی به پیشنهادهای حوزه‌هاست. ‏حوزه‌ها پیشنهاد می‌کنند که نام فرقه حفظ نشود و نام کمیته مرکزی آن نیز باقی نماند.‏

Güya Azərbaycana inqilab südur edildi.

ترجمه ایشان: «گویا انقلاب به صورت تومور بر آذربایجان تحمیل شد» (ص ۲۶۲). ایشان در همه ‏جای کتاب «صدور» را «تحمیل» ترجمه کرده‌اند.‏

برداشت من: گویا انقلاب به آذربایجان صادر شد.‏

Bunu deyənlər: Azəri, Bəydili, Cahanşahlu, Rza İnayət və başqalarıdir.

مترجم جمله را حذف کرده‌است! (ص ۲۷۲)‏

برداشت من: گویندگان این سخن عبارت‌اند از: آذری، بیگدلی، جهانشاهلو، عنایت رضا، و دیگران.‏

Bakıda 70 (7) n-li Akademiya hövzəsinin heyəti-amiləsi təşkilatı qaydanı pozub, ‎özbaşınalıq etdiyinə görə Bakı təşkilatı Akademiya hövzəsində yeni heyət amilə ‎seçkisi aparmaq qərarını ADF MK İcraiyyə heyəti təsdiq edib, orada yeni hövzə ‎heyəti seçkisi aparılmasına icazə verdi.

ترجمه ایشان: هیئت عامل حوزه آکادمی باکو قواعد حزبی را زیر پا گذاشته، خودسرانه در حوزه ‏آکادمی، در پی انتخابات هیئت عامل جدید بر آمده‌اند. کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان نیز آن را ‏تصدیق کرده و در آن‌جا اجازه داد هیئت جدید حوزه انتخاب شود. (ص ۲۹۰)‏

برداشت من: از آن جایی که هیئت عامله‌ی حوزه شماره ۷ آکادمی باکو قواعد سازمانی را زیر پا ‏گذاشته بود و دست به کاری خودسرانه زده‌بود، سازمان باکو تصمیم گرفت که برای ‏گزینش هیئت عامله تازه‌ای انتخابات برگزار کند. هیئت اجراییه کمیته مرکزی فرقه دموکرات ‏آذربایجان با آن تصمیم موافقت کرد و اجازه‌ی گزینش هیئت عامله‌ی جدید حوزه را صادر کرد.‏

Mən həmin plenumda Agahinin hesabsız və məntiqsiz çıxışına cavab verərkən, dedim ki, ‎mən heç vaxt...

ایشان ترجمه کرده‌اند: «من در همین پلنوم در ضمن جواب دادن، به سخنانی غیر منطقی و غیر ‏حساب شده آگاهی یافتم چرا که من هیچ وقت...»(ص ۳۱۳)‏

برداشت من: من در همان پلنوم در پاسخ به سخنان نسنجیده و غیر منطقی [عبدالحسین] ‏آگاهی، گفتم که من هیچ وقت...‏

Ağayi Giyamidən (Qiyamidən) canlı tarix kimi istifadə etmək lazımdır.

ترجمه ایشان: از قیاممان به مانند یک تاریخ زنده بهره بجوییم.(ص ۳۱۷)‏

برداشت من: لازم است از وجود آقای [زین‌العابدین] قیامی همچون یک تاریخ زنده بهره ببریم.‏

من تمامی متن ترجمه را با متن اصلی مقابله نکرده‌ام و آن‌چه نوشتم تنها حاصل ورق زدن و چشم ‏گرداندن است. از بسیاری ایرادهای خرد و ریز ترجمه هم که دیدم، چشم پوشیدم.‏

آیا این رد پای مترجم گوگل نیست که در آشفتگی‌های این ترجمه می‌بینیم؟ آیا همان دو سه ایراد ‏نخست که نوشتم، تمامی ترجمه‌ی این متن تاریخی را، که حتی نام‌ها و تاریخ‌ها در آن غلط ترجمه ‏شده، به‌کلی بی‌اعتبار نمی‌کند؟ خواننده ترجمه‌ی فارسی کتاب به کجای این ترجمه اعتماد بکند؟

جا دارد گفته‌شود که متن اصلی کتاب ترکی نیز پر است از غلط‌های تایپی.‏

این نوشته در مجله‌ی «جهان کتاب» (داخل)، مجله‌ی «آوای تبعید» (خارج)، و نیز وبگاه «ایران امروز» منتشر شده‌است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

14 November 2021

ویژه‌نامه‌ی زبان و ادبیات ترکی

آقای اسد سیف مدیر مسئول «آوای تبعید» از من خواستند که مسئولیت تدوین این ویژه‌نامه را به گردن ‏بگیرم. با تجربه‌های قبلی می‌دانستم که این کاری سنگین و کمرشکن است. کوشیدم شانه خالی کنم، اما ‏نشد! پس دست به دامان دوستان داخل ایران شدم، که اگر یاری آنان نبود، هرگز به تنهایی نمی‌توانستم ‏مجموعه‌ای را که پیش رو دارید فراهم کنم. افسوس که آن یاران، به دلایلی پذیرفتنی، نخواستند نامشان ‏آورده شود. درود بر آنان!‏

با دیدن این همه آثار به ترکی به قلم جوانان تازه‌نفس و پرشور، به یاد می‌آورم هنگامی را که «زبان پدری ‏مادر‌مرده‌ی من» را نوشتم، نیز چگونه در گذشته‌ای نه‌چندان دور هرگاه سخنی از زبان و هویت ترکی به ‏میان می‌آمد، انواع مهرها و نشان‌های «پان ترکیست» بود که از همه سو بر گوینده می‌بارید. این ‏مهرزدن‌ها هنوز البته پایان نگرفته، اما فضا دیگر همان فضا نیست و بسیار دگرگون شده است: فرخنده باد ‏‏«بازگشت به زبان مادری» این خیل جوانان، با وجود همه‌ی سختی‌ها!‏

موضوع زبان و زبان مادری و زبان ترکی، چند زبانی بودن یک کشور، و وطن و تبعید، چه فیزیکی و چه ‏زبانی، و دشواری‌های آن‌ها، در چند نوشته‌ی نخست این مجموعه مطرح شده‌است.‏

در شناسنامه‌ی «آوای تبعید»، در انتهای مستطیل سمت راست صفحه‌ی ۱، نوشته شده که «ویراستار هر ‏نوشته نویسنده آن است». از این رو تنها آثار پدیدآورندگانی را ویراسته‌ام که خود از من خواستند. در ‏دیگر آثار تنها اگر هنگام مرورشان غلطی فاحش، یا بی‌تناسبی در اندازه‌ی حروف نظرم را جلب کرد، ‏درستشان کردم.‏

از آقای سیف سپاسگزارم که پس از ویژه‌نامه‌ی گیلکی، خود پیشنهاد ویژه‌نامه‌ی ترکی را دادند و بدین ‏گونه فرصتی شد تا پژواکی از آثار ترکان در تبعید نیز در میان دیگر «آواهای تبعید» به گوش برسد. ‏امیدوارم که دیگر تبعیدیان کشورمان نیز فرصت مشابهی به‌دست آورند؛ و سپاسگزارم از همه و از تک‌تک ‏نویسندگان، مترجمان، شاعران، و هنرمندان همکار این شماره.‏

استکهلم – نوامبر ۲۰۲۱‏

سایت آوای تبعید برای دانلود مجله:
http://avaetabid.com

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

14 August 2019

شستاکوویچ و دیگر نام‌ها

منتشر شد!‏
تازه‌ترین شماره‌ی مجله‌ی «جهان کتاب»، سال بیست‌وچهارم، شماره ۳-۵، خرداد – مرداد ۱۳۹۸ منتشر شد.‏

در این شماره نوشته‌ای از من هم درج شده‌است در ویرایش نام‌ها (و مواردی دیگر) از کتاب «ترس و تنهایی، کوارتت‌های دمیتری ‏شاستاکوویچ»، نوشته‌ی بابک احمدی، چاپ سوم، زمستان ۱۳۹۳، نشر مرکز.‏

ویراستاران مجله خود نوشته‌ی مرا نیز ویراسته‌اند و تغییراتی در آن وارد کرده‌اند. بسیاری از این تغییرات برای کوتاه کردن نوشته‌ام ‏و برای صرفه‌جویی در جاست، که من اعتراضی بر آن‌ها ندارم. اما در دو مورد تغییری که داده‌اند برایم بسیار تلخ و دردآور است!‏

‏۱- جمله‌ای اضافه کرده‌اند و در آن ترکیب «بحث‌برانگیز» را به‌کار برده‌اند! من هرگز نمی‌نویسم «بحث‌برانگیز» و اعتقاد دارم که ‏ترکیب واژه‌های دیگر با «برانگیز» که هر چه بیش‌تر در زبان فارسی رایج می‌شود، بسیار «چندش‌برانگیز»، «استهزابرانگیز»، ‏‏«عصبانیت‌برانگیز»، و حتی «تهوع‌برانگیز» است! برای همه‌ی این ترکیب‌های زشت، جانشینان بسیار زیبا‌تری در فارسی وجود داشته ‏و دارد. کافیست که نویسنده کمی مغزش را به کار اندازد: «چندش‌آور»، «خنده‌دار»، «خشم‌آور»، «تهوع‌آور» و... نوشته‌اند: «شیوه‌ی ‏نگارش نام‌های خارجی به زبان فارسی یکی از موضوعات بحث‌برانگیز است.» این جمله در نوشته‌ی من وجود نداشت، اما اگر قرار بود ‏مفهومی مشابه بنویسم، می‌نوشتم: «شیوه‌ی نگارش نام‌های خارجی به زبان فارسی اغلب بحث ایجاد می‌کند».‏

خود آن «بر» در «برانگیز» زشت‌تر از هر چیز است! این گونه که کم‌وبیش همه و به این میزان «برانگیز» به کار می‌برند، به‌زودی باید ‏نام خانم روح‌انگیز را هم عوض کنیم و بگوییم «روح‌برانگیز»!‏

‏۲- نوشته‌ام «زبان گیلکی» و «زبان لری»،‌ اما ویراستاران در هر دو مورد به‌جای «زبان» نوشته‌اند «گویش». برای من هیچ جای بحث ‏ندارد که هم گیلکی و هم لری زبان هستند و نه «گویشی» از فارسی یا زبانی دیگر. جا دارد اضافه کنم که «تجزیه‌طلب» هم نیستم!‏ جالب است که در همین شماره‌ی مجله مطلبی دارند در معرفی کتاب «دستورنامه و فرهنگ واژگان زبان لری»!

فایل پ.د.اف نوشته‌ام (۴ صفحه) در این نشانی موجود است.‏
برای آگاهی از دیگر محتویات مجله، روی تصویر بالا کلیک کنید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

30 August 2018

شغل: جلاد!‏

معرفی رمان «چشمان کهربایی درخت مُرّ» (به ترکی آذربایجانی: «مُرّ آغاجینین کهربا گؤزلری») ‏نوشته‌ی: رقیه کبیری

در جهان شغل‌هایی وجود دارد که با آمدن و رفتن دولت‌ها و حکومت‌ها، تغییر رژیم‌ها، سرنگونی یک ‏نظام و روی کار آمدن نظامی دیگر، همچنان پابرجا می‌مانند و چندان تغییری نمی‌کنند. برخی از این ‏شغل‌ها که در هر نظامی وجود آن‌ها لازم است، در دیده‌ی مردم و جامعه «شریف» شمرده ‏می‌شوند، مانند آموزگاری، پزشکی، پرستاری، کار در ساختمان‌سازی و جاده‌سازی، و... اما برخی ‏دیگر از آن شغل‌های ماندگار در دیده‌ی عموم چندان پسندیده نیستند، مانند جاسوسی، و خبرچینی ‏برای دستگاه‌های امنیتی کشورهایی که حاکمیت‌شان محبوبیت چندانی در میان مردم ندارند.‏

اما خود دارندگان شغل‌های نه چندان پسندیده از نگاه مردم، درباره‌ی شغل خود چه می‌اندیشند؟ در ‏سر یک جلاد چه می‌گذرد؟ یک نمونه‌ی جالب را در تاریخ معاصر خودمان می‌یابیم. رژیم محمدرضا شاه ‏پهلوی یک دستگاه امنیتی به نام «ساواک» (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) داشت با سیمایی ‏چرکین، آغشته به خون و بسیار منفور، با سابقه‌ی قتل و شکنجه و سرکوب و سانسور. این ‏دستگاه جهنمی را شاپور بختیار، واپسین نخست‌وزیر رژیم پهلوی، در واپسین روزهای حضور شاه در ‏ایران «منحل» اعلام کرد. چند تن از شکنجه‌گران این دستگاه که فرصت گریز نیافتند، در روزهای ‏بهمن ۱۳۵۷ دستگیر و در دادگاه‌های علنی و با نمایش عمومی از تلویزیون، محاکمه شدند و ‏حاکمیت تازه اعدامشان کرد. اما در اسفندماه همان سال و هنگام نخست‌وزیری موقت مهدی ‏بازرگان اخبار شگفت‌انگیزی شایع شد: ده‌ها نفر از «ساواکی»های سابق در برابر کاخ نخست‌وزیری ‏گرد آمده‌بودند، تظاهرات کرده‌بودند، خواسته‌بودند که به کار بازگردند، و ماهیانه‌های عقب‌افتاده‌شان ‏پرداخت شود (از جمله کیهان ۱۲ اسفند ۱۳۵۷، ص ۲، ستون ۱)! این و آن وزیر دولت موقت نیز در ‏مصاحبه‌هایی به پشتیبانی از آنان سخن گفتند. استدلال‌شان این بود که اینان کارکنان اداره‌ی ‏هشتم ساواک هستند، یعنی اداره‌ای که به امور جاسوسی و ضد جاسوسی می‌پرداخت، و کشور ‏به آنان و دانش و تجربیات‌شان نیاز دارد! دیرتر معلوم شد که حاکمیت برآمده از انقلاب بخش‌های ‏بزرگی از ساواک سابق را احیا کرده و به خدمت گرفته‌است.‏

رمان «چشمان کهربایی درخت مُرّ» در کشوری خیالی به‌نام نیواک جریان دارد. در این کشور کودتایی ‏رخ داده، و «دلال اعظم» روی کار آمده‌است. درآمد عمده‌ی او از راه تولید و فروش «زنگوله»ها و ‏‏«ترازو»های تزیینی‌ست. همه‌ی زنان کشور به اجبار باید به مچ پای‌شان زنگوله ببندند، و همه‌ی ‏مردان باید ترازو به سینه‌شان نصب کنند. پلیس هر شهروندی را بدون این نشانه‌ها ببیند، مجازاتشان ‏می‌کند. زنان بیوه‌ای که کار می‌کنند، باید هر دو نشانه را داشته‌باشند.‏

نویسنده با توصیفی هنرمندانه فضایی آن‌چنان خفقان‌آور از زندگی روزمره‌ی کشور نیواک ترسیم ‏می‌کند که شبیه آن را تنها در سریال تلویزیونی ‏The Handmiads’ Tale‏ (سرگذشت ندیمه، روی ‏رمانی از مارگارت آتوود) احساس کرده‌ام.‏

‏«دلال اعظم» برای راه بردن دستگاه حکم‌رانی‌اش و برای واداشتن شهروندان به اطاعت و همراهی ‏با خود، چاره‌ای ندارد جز آن که به سراغ افراد کارآمد باقی‌مانده از رژیم پیشین برود، حتی در کار ‏سرکوب و اعدام شهروندان «نامطلوب» و سرکش. از این‌جا پای شخصیت اصلی داستان به میان ‏می‌آید: یک سرهنگ میان‌سال متخصص در زمینه‌ی شیوه‌های اعدام در همه‌ی کشورها، از شرق تا ‏غرب، که پیش‌تر حتی کتابی پژوهشی در این زمینه منتشر کرده‌است. دلال اعظم او را به خدمت ‏فرا می‌خواند، و سرهنگ از یک سو می‌ترسد که اگر پاسخ رد به فراخوان دلال اعظم بدهد، خود او ‏را اعدام می‌کنند، و از سوی دیگر می‌بیند که جلادان تازه‌کار و ناشی هیچ از شیوه‌های اعدام، ‌که او ‏متخصص آن است، نمی‌دانند و محکومان را به شیوه‌هایی ابتدایی مثله می‌کنند، و همیت ‏حرفه‌ای‌اش به او نهیب می‌زند. او در این دوگانگی کار را می‌پذیرد، و باقی داستان کشمکش‌های ‏روحی، جسمی، و فلسفی سرهنگ در جهان درون و بیرون اوست. او از جمله معتقد است که هر ‏محکومی را با آیین مناسب و در خور خود او باید اعدام کرد، و به این شیوه تسلایی برای عذاب وجدانش ‏دست‌وپا می‌کند.‏

خانم کبیری این کشمکش‌های درونی و بیرونی سرهنگ داستانش را در کنش و واکنش سرهنگ با ‏چند شخصیت دیگر داستان، ‌و نیز با کبوترهایی که او عاشقشان است، و یک درخت مُرّ که در ‏حیاطش دارد، و همه‌ی جهان گویی بر محور این درخت می‌گردد، به شکلی بسیار گیرا و پر کشش ‏حکایت می‌کند. این‌جاست که با نمونه‌هایی از آن‌چه در فکر و ذهن یک جلاد و جهان خیالی و ‏فلسفی او می‌گذرد آشنا می‌شویم.‏

خانم سودابه تقی‌زاده زنوز رمان «چشمان کهربایی درخت مُرّ» نوشته‌ی خانم رقیه کبیری را با دقت ‏و جزئیات بیشتری شکافته‌اند و من کار ایشان را تکرار نمی‌کنم (این نشانی را ببینید). این کتاب به ‏خط لاتین در جمهوری آذربایجان نیز منتشر شده، و امیدوارم که به بسیاری زبان‌های دیگر نیز ترجمه ‏شود.‏

مُرّ آغاجینین کهربا گؤزلری
نویسنده: رقیه کبیری
انتشارات یانار، انتشارات آیدین
تبریز، چاپ اول ۱۳۹۶

این نوشته در این نشانی، و این نشانی نیز منتشر شده است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 July 2018

میزبان تابستانی، ۲‏

اکنون وبگاه رادیو همبستگی استکهلم برنامه‌ی «میزبان تابستانی» مرا جداگانه منتشر کرده‌است. آن را از ‏این نشانی بشنوید، و اگر آن نشانی کار نکرد، فایلی را که خودم درست کرده‌ام (و بهتر است!) ‏بشنوید، در این نشانی.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

13 July 2018

میزبان تابستانی

شبکه‌ی ۱ رادیوی سراسری سوئد از ۶۹ سال پیش در طول تابستان، ظهر هر روز، برنامه‌ای ‏بسیار محبوب و پر شنونده پخش می‌کند به‌نام «گوینده‌ی تابستانی» یا «میزبان تابستانی». در این ‏برنامه‌های ۹۰ دقیقه‌ای هر بار یک نفر از زندگانی، ‌تجربه‌ها، دغدغه‌ها و اندیشه‌هایش می‌گوید، و در ‏فاصله‌ی فصل‌بندی سخنانش، در مجموع ۳۰ دقیقه موسیقی به سلیقه و انتخاب خود پخش ‏می‌کند. شرکت‌کنندگان از همه‌ی گروه‌های اجتماعی هستند: از نخبگان تا افراد عادی؛ از سفیر ‏سابق فلان کشور تا خانم خانه‌دار.‏

امسال «رادیو همبستگی» استکهلم از برنامه‌ی محبوب رادیوی سوئد الگوبرداری کرد و ساعت ۱۰ ‏هر شنبه در طول تابستان برنامه‌ی «میزبان تابستانی» پخش می‌کند. یکی از «میزبانان» من هستم ‏که نوبتم صبح فرداست.‏

شما که در استکهلم هستید و می‌توانید با رادیو آن را بگیرید، روی موج اف.ام ردیف ۹۱.۱ مگاهرتز ‏می‌توانید برنامه را بشنوید. علاوه بر آن در سراسر جهان می‌توان با کامپیوتر برنامه را شنید. در ‏نشانی زیر روی «پخش زنده» کلیک کنید. اگر از ساعت ۱۵ روز شنبه (به وقت اروپای مرکزی) ‏گذشته باشد، می‌توانید تا هفته‌ی بعد روی «برنامه‌ این هفته» کلیک کنید. طول برنامه‌ی من ۹۰ ‏دقیقه است و ممکن است کمی دیرتر از ساعت ۱۰ شروع شود:‏

http://radiohambastegi.se

تاکنون برنامه‌ی ۴ نفر دیگر پخش شده‌است که با کلیک روی نامشان می‌توانید برنامه‌شان را ‏بشنوید:‏

علی حصوری (پژوهش‌گر تاریخ و فرهنگ ایران)؛
بهرنگ اسلامی (وکیل ساکن سوئد)؛
ماریا رشیدی (فعال حقوق زنان)؛
مهرداد درویش‌پور (جامعه‌شناس).

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

30 June 2018

چشممان بر «ایشیق» روشن!‏

یک ماه از انتشار نخستین شماره‌ی مجله‌ی «ایشیق» می‌گذرد. خیال می‌کردم که لازم نیست من ‏نخود هر آش شوم و در این زمینه هم خبررسانی کنم. چند وبگاه سه ماه پیش خبر دادند که این مجله ‏اجازه‌ی انتشار گرفته. اما در هیچ وبگاه دیگری، چه داخلی و چه خارجی، خبر انتشار نخستین ‏شماره‌ی مجله را نمی‌یابم، جز در وبگاه خود «ایشیق»! از سکوت رسانه‌ها در این زمینه چه تعبیری ‏باید کرد؟

شماره ۱ دوماهنامه فرهنگی- اجتماعی «ایشیق» به زبان ترکی آذربایجانی و در ۱۱۲صفحه منتشر ‏شده‌است. پرونده‌ی ویژه‌ی شماره اول نشریه ایشیق پیرامون موضوع «معلمان آذربایجان و مسئله ‏آموزش» است. برای کسانی که در خواندن نوشته‌های ترکی آذربایجانی مشکل دارند، یعنی اکثریت ‏بزرگی از مردم آذربایجان و دیگر ترک‌زبانان ایران، که هرگز به زبان مادری خودشان سواد خواندن و ‏نوشتن نیاموخته‌اند، مجله‌ی ایشیق ابتکار جالبی به‌کار بسته است: در کنار اغلب نوشته‌های مجله ‏یک «بار کد» چاپ شده که با اسکن کردن آن با تلفن هوشمند، می‌توان متن نوشته را با صدای ‏نویسنده شنید.‏

با ورق زدن نخستین شماره‌ی مجله ایشیق بارها به همه‌ی آفرینندگان آن در دل آفرین‌ها گفتم و ‏درودها فرستادم. امیدوارم که این مجله سال‌های طولانی بماند و برای دست‌اندرکاران آن موفقیت ‏آرزو می‌کنم.‏

«ایشیق» درگیسی‌نین بیرینجی نومره‌سی یاییلدی

‏«ایشیق»؛ آذربایجان تورکجه‌سینده ایکی آیلیق درگی‌نین بیرینجی نومره‌سی ۱۱۲ صحیفه‌ده ‏یاییلدی.‏
روشن نوروزی‌نین باشچیلیغی‌ایله یاییلان «ایشیق» درگیسی آذربایجان تورکجه‌سینده و اجتماعی- ‏مدنی موضوعلاریندادیر و میللی مقیاسدا یاییلیر.‏

درگی‌نین یازیچیلار کاتبی رامیز قلی‌نژاد (رامیز تای‌نور)دیر و سودابه زنوزی، علی دانشیان، روشن ‏نوروزی و مسعود داوران اونونلا یازیچیلار هئیتینده امکداشلیق ائدیرلر.‏

عمومیتله گنج ژورنالیست‌لرین تشبثی‌ایله یاییلان بو درگی دیلیمیزی اوخوماقدا چتینلیک چکن و اونو ‏دوزگون اوخوماق ایسته‌ین وطنداشلاریمیزا تئخنیکی بیر امکان دا یاراتمیشدیر. اودا درگی‌ده اولان ‏بوتون یازیلارین سسلی اولماسی‌دیر. درگی تام بویالی و گلاسه کاغاذدا بوراخیلیر.‏

‏«ایشیق» درگیسینی شرقی آذربایجان، غربی آذربایجان، زنجان، اردبیل و تهران اوستانلاریندا فعالیت ‏گؤسترن مطبوعات دکه‌لریندن و کیتاب ماغازالاریندان الده ائتمک مومکوندور. درگی‌نین قیمیتی ‏‏۱۰۰۰۰ تومن‌دیر و اونا هم تلفن واسیطه‌سیله، هم آنلاین صورتده آبونه اولماق اولار.‏

آنلاین ساتیش و آبونمان:‏
www.ishiq.ir
‏۰۹۳۷۹۹۹۹۶۳۷‏

ایشیق‌ین بیرینجی نومره‌سینده:‏

‏- یحیی شیدانین ژورنالیسم عنعنه‌سی

اؤزل بؤلوم: آذربایجان معلم‌لری و تحصیل مسئله‌سی
‏- مدرسه، وارلیق، کیملیک و اجتماعی سرمایه، مرتضی مجدفر
‏- آذربایجان معارفچی‌سی و یئنی تعلیم آتاسی، رضا همراز
‏- بیر من قالدیم، بیر ده تاریم، بهروز دولت‌آبادی
‏- هم معلم، هم مدیر، هم ناظم، حمید آرش آزاد
‏- آقا معلم عکاسباشی، پریسا هاجری
‏- ۴۰‌نجی ایل‌لرده آذربایجان‌ین کند معلم‌لری، حسن شکاری
‏- آموزش ترکی آذربایجانی در دوره‌ی اختناق پهلوی، شیوا فرهمند راد
‏- ایکی معلم عائله‌سی‌نین مدنی باغلانتیسی، سبا حیدرخانی
‏- ترجمه‌ده ایتمیش، ایمان پاکنهاد
‏- خوش عطیرله باشلانان درس‌لر، شهرام اسدزاده
‏- دمیر مکتب‌لر، اوشاق‌لارین بوتون پایی، اتابک سپهری

‏- ایشچی‌لر، حامد نظری
‏- ناغیلدا یاشادیغیم بیر گون، سودابه تقی‌زاده زنوز
‏- اوشاق‌لار و اعتماد مسئله‌سی، ارسطو مجرد
‏- ائندیم بولاق باشینا، رقیه کبیری
‏- کؤچری قادین‌لار، حیاتین یارادیجی‌لاری، ناهید تقی‌زاده
‏- آبیده‌لریمیز: «تخت سلیمان»، مسعود داوران
‏- آذربایجان ملی گئیم‌لری، آی‌سل ذولفقارلی
‏- «شاه‌سئون» قادین‌لاری‌نین گئیمی، بهنام صادقی مغانلو
‏- ایپک یوخولار، علی نوریزاد
‏- «پرفورمنس آرت» نه دئمک‌دیر؟ علیرضا امین مظفری
‏- کامانچا اوستاسی «امامیار حسن‌اف»لا دانیشیق، نیگار نوروزی
‏- آذربایجان صنعتکاری، رسام؛ ترحم سلمانی

‏- ادبیات ایشیغیندا: شاعر؛ ناصر داوران
‏- بیر سوال، ایکی جواب: ادبی تنقید نه‌دیر؟ حسن ایلدریم، همت شهبازی
‏- آجی طالعین سونو، رحیم خیاوی
‏- فولوت سسی، روح‌انگیز پورناصح
‏- نومره بئش گؤزلریم، ناهید عصمتی

ضمیمه فارسی

‏- سرزمین اولین‌ها؛ نگاهی به مدارس آذربایجان، فرزانه ابراهیم‌زاده

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

16 November 2017

کؤچری، و کوچری

شگفت‌انگیز است سرعت انتقال نوشته‌ها در جهان امروز! همین ۲۰ سال پیش چندان امکانی جز ‏چاپ نوشته‌ها بر کاغذ و توزیع کتابچه‌ها و جزوه‌ها با پست و پیک نداشتیم، تا کی و کجا به دست چه کسی برسند. اما امروز با یک کلیک ‏کتابی را در سراسر جهان منتشر می‌کنیم و خواننده‌ای در دورافتاده‌ترین گوشه‌ی جهان نیز همان ‏لحظه می‌تواند آن را بخواند و نظر بدهد.‏

با انتشار نوشته‌ام «اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران»، دوستداران،‌ و البته مخالفانی، از ‏این‌جا و آن‌جای جهان نظرها، و گاه دشنام‌هایی، برایم نوشتند. از دشنام‌ها می‌گذرم. اما به دو ‏تماس حاوی اطلاعاتی جالب می‌پردازم:‏

نخست، دوست گرامیم آقای همنشین بهار زنگ زدند و داستانی تعریف کردند که برای من بسیار ‏دردآور بود و هست: هیچ می‌دانید که یک آبادی به‌نام «کوچری» در ۱۰ کیلومتری غرب گلپایگان ‏هست،‌ با مردمانی که در گذشته‌ای دور از مرزهای آذربایجان به اجبار به آن‌جا کوچانده شده‌اند؟

شنیدن «کوچ اجباری» همواره چون خنجری در جگر من می‌نشیند. چه استالین آن را فرمان ‏داده‌باشد، چه شاه‌عباس،‌ چه نادرشاه، و چه هر کس دیگری.‏

به گفته‌ی آقای همنشین بهار، کم‌وبیش همه اهالی آن آبادی، که البته ترک‌اند، واژه‌ی «کوچری» را ‏در پایان نام خانوادگیشان دارند. اما «کوچری» را در آن منطقه همه ‏Koocherei‏ می‌گویند، مانند ‏‏«کوچه»ای در شهر «ری». آن آبادی را در نقشه‌ی گوگل در این مختصات می‌یابید: 33.430231, ‏‏50.171012، یا با دقیقه و ثانیه: ‏‎33°25'49"‎‏ شمالی و‎50°10'16" ‎‏ شرقی. حتی جاده‌ای به‌نام ‏‏«جاده کوچری» از مرکز گلپایگان به‌سوی این آبادی می رود. جالب است که گوگل نام سد نزدیک ‏آبادی را ‏Koochari‏ نوشته.‏

درد سینه و جگر من از آن‌جا آغاز می‌شود که نام این ایل، و تبارشان، این چنین دگرگون و بی‌معنا ‏می‌شود. هیچ‌کس نمی‌داند ‏Koocherei‏ یعنی چه. اما کؤچری ترکی چیز دیگری‌ست. این واژه به ‏ترکی چیزی هم‌وزن با «گذری» تلفظ می‌شود. آن «ؤ» که من در کؤچری می‌نویسم، در زبان ‏فارسی وجود ندارد و در خط برخی زبان‌ها مانند جمهوری آذربایجان، ترکیه، آلمان و سوئد و... با ‏علامت ‏ö‏ نوشته می‌شود. در زبان لری هم وجود دارد،‌ اما نمی‌دانم چگونه می‌نویسندش. پس ‏ترکیش،‌ با الفبایی ساختگی می‌شود ‏Köchari‏. (به خط لاتین جمهوری آذربایجان: Köçəri)

و اما، آیا بیوک‌آقا محمدزاده اهل این آبادی نزدیک گلپایگان بود و به آن‌سوی ارس رفت و کار می‌کرد، و ‏پسرش رفعت آن‌جا در بادکوبه به‌دنیا آمد؟ به سهم خود گمان نمی‌کنم کسی در جست‌وجوی نان از گلپایگان تا آن‌سوی ‏ارس رفته باشد، و دردم می‌آید هنگامی‌که به فاصله‌ی غیر انسانی آنان تا سرزمین نیاکانی‌شان فکر می‌کنم.‏

و تازه،‌ و به اضافه، آن دوست دوم، خانم مهرنوش هاتفی، که مقاله‌ی مهم و جالبی درباره‌ی شکستن ‏احسان طبری در زندان نوشته‌اند، لطف کردند و اطلاعاتی از جوانی رفعت محمدزاده برایم نوشتند که به «کوچری» ‏گلپایگان نمی‌خورد.‏

آری، رفعت محمدزاده در سال ۱۳۰۴ در بادکوبه به دنیا آمد، اما شناسنامه‌اش صادره از رشت است. ‏در دبیرستان کشاورزی کرج تحصیل کرد و وارد دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران شد ولی به علت ‏بی‌پولی در سال ۱۳۲۳ به دانشکده‌ی افسری رفت، و پس از فارغ التحصیلی در سال ۱۳۲۶ به ‏زندان قصر مأمور شد. پس از آذر ۱۳۲۹ (فراری دادن رهبران حزب) چندین ماه مخفی بود و در ‏تابستان ۱۳۳۰ از مرز زمینی به اتحاد شوروی ردش کردند.‏

پس آیا می‌توان گفت که هر شاهی که بود، نتوانسته‌بود همه‌ی ایل «کؤچری» را از آذربایجان بکند ‏و به گلپایگان تبعید کند؟

منتظرم که اطلاعات باز هم بیشتری برسد تا همه را یک‌جا در ویراست دوم «اخگر، مخالفی در میان ‏رهبران حزب توده ایران» وارد کنم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 February 2017

برای روز زبان مادری

با گوش دادن به ترانه‌های ترکی آذربایجانی با صدای زیبای موسیقی‌شناس و خواننده‌ی زیبای لبنانی ‏عبیر نعمة ‏Abeer Nehme‏ یک دریا درددل از سرم گذشت. فکر می‌کردم که شاید چند جمله‌ای از آن ‏درددل‌ها را بنویسم، اما دلم آن‌قدر پر است که نوشتنم نمی‌آید! بگذار عبیر خود همه چیز را بگوید.‏

این دو برنامه‌ی یک‌ساعته است از سفر موزیکال عبیر به جمهوری آذربایجان. در یک بخش او در باکو ‏به موسیقی مقامی می‌پردازد، و در بخش دیگر به روستاها و شهرهای دیگر آذربایجان می‌رود و با ‏آشیق‌ها می‌خواند. گفتار و زیرنویس فیلم‌ها به عربی‌ست، و من برای چندمین بار با دریغ فکر ‏می‌کنم چگونه ساعت‌های کلاس درس عربی دبیرستان با آموزگاران ناتوان، و بیزاری از دین (که با زبان عربی ‏درآمیخته بود) به بطالت گذشت و چیزی به‌دردبخور از این زبان عظیم و زیبا نیاموختم.‏

اما گفتار به ترکی و موسیقی و دیدنی‌های دیگر در این فیلم‌ها فراوان است و با وجود ندانستن ‏عربی به‌راحتی می‌توان تماشایشان کرد.‏

https://youtu.be/D7wIDrpjlE4‎
https://youtu.be/5EZyz9LaBjI

اگر خواستید فقط ترکی خواندن عبیر را ببینید، روی لینک‌های زیر کلیک کنید و با پایان هر ترانه فیلم ‏را قطع کنید و به سراغ لینک بعدی بروید:‏

گئتمه گئتمه، گل، گؤزل یار: ‏https://youtu.be/D7wIDrpjlE4?t=26m42s
توت آغاجی بویونجا: ‏https://youtu.be/D7wIDrpjlE4?t=32m55s
ساری گلین: ‏https://youtu.be/D7wIDrpjlE4?t=39m8s
آرازی آییردیلار (آی لاچین): ‏https://youtu.be/5EZyz9LaBjI?t=45m28s
کوچه‌لره سو سپ‌میشم: ‏https://youtu.be/N0IYx_hRkxU

ای‌کاش، ای‌کاش، ای‌کاش "قو"ی زیبای خودمان "قو قوش" هم گام‌های بیشتری در این راه بردارد. من به‌جز ‏‏"سکینه دایی‌قیزی" و آیریلیق و "آی ایشیقیندا" و "سنه ده قالماز" چیزی به ترکی از او نشنیده‌ام. (رمزگشایی از نام گوگوش، در این ‏نشانی).‏ آی ایشیقیندا در این نشانی: https://youtu.be/JLYY_3uIt8o

تازه کشف کردم که داریوش هم ترک است، و این جا برای "آنا" می خواند: https://youtu.be/oCkus1XDoJ4

عبیر نعمة سفرنامه‌های موزیکال از یونان و هند و چند جای دیگر هم دارد و در ایران هم بوده و با ‏گروه رستاک کار کرده‌است، در این نشانی. در پایان این سفر او در تهران با آشیق عیمران همخوانی ‏می‌کند، این‌جا: ‏https://youtu.be/DpOHUS_m0_M?t=23m19s

و نمی‌شود از آن‌یکی زبان مادریم یاد نکنم! این هم ترانه‌ای به گیلکی: ‏https://youtu.be/40rhRFrQzzc

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 August 2014

دفتر کانون نویسندگان ایران در تبعید

دفتر بیستم کانون نویسندگان ایران در تبعید منتشر شد. در این دفتر، اگر اشتباه نکنم، برای نخستین ‏بار در تاریخ کانون نویسندگان ایران، کاری تازه، انقلابی، و ستودنی صورت گرفته‌است: نوشته‌هایی ‏به زبان‌های بلوچی، عربی، ترکی آذربایجانی، ترکمنی، کردی، و گیلکی نیز در کنار نوشته‌های ‏فارسی در آن هست.‏

ویراستار این شماره، اسد سیف، در "چند نکته"ی خود از جمله می‌نویسد: «زبان نیز هم‌چون انسان ‏مردنی‌ست. به ادعای سازمان یونسکو هر سال به‌طور متوسط ده زبان نابود می‌شوند. هم‌اکنون ‏بیش از حدود شش هزار زبان زنده‌ی دنیا در خطر مرگ قرار دارند. این روند سیر صعودی دارد و اگر به ‏این‌سان پیش برود، تا پنج قرن آینده جز چند زبان بر کره زمین نخواهند بود.‏

در این شکی نیست که اگر زبان واحدی بر جهان حاکم می‌بود، رابطه‌ها سریع‌تر و راحت‌تر صورت ‏می‌گرفت. این پدیده را هم‌اکنون شرکت‌های فراملیتی به‌کار می‌بندند و زبان انگلیسی را به اجبار به ‏عنوان زبان رابطه برگزیده‌اند.‏

در عرصه‌ی جامعه اما موضوع فرق می‌کند. مرگ هر زبان همانا پایان تاریخ شفاهی گروهی است ‏که به آن زبان سخن می‌گفتند. یعنی این که دیگر به این زبان هیچ واقعیتی از هستی بیان ‏نمی‌شود.‏

از عمر متوسط زبان‌ها اطلاع ندارم ولی می‌دانم که می‌توان با سرکوب یک زبان مرگ آن را تسریع ‏کرد و یا با حمایت از زبانی نزار، آن را شکوفا کرد. تجربه زبان عبری در کشور اسرائیل و زبان مائوری ‏در کشور نیوزیلند را در این رابطه می‌توان نمونه‌های موفق به‌شمار آورد.‏

یونسکو در حال حاضر تنها سازمانی است که برای نجات زبان‌ها اقداماتی به عمل آورده، ‏رهنمودهایی به جامعه جهانی ارائه می‌دارد. ضرورت سه‌زبانه بودن که زبان مادری و زبان بین‌المللی ‏در آن ارجحیت دارند، از پیشنهادهای این سازمان است در حفظ و ارتقاء زبان‌ها.‏

در کنار سازمان یونسکو، نویسندگان یعنی کسانی که با واژگان سروکار دارند، بزرگ‌ترین حامی زبان ‏هستند. دولت‌های اقتدارگرا با سیاسی کردن مسأله زبان، به ممنوعیت آن رأی می‌دهند، چنان‌چه ‏جمهوری اسلامی هم‌چون رژیم پیشین زبان‌های داخل کشور را در محدودیتی کُشنده قرار ‏داده‌است. زبانی که در آن بازآفرینی صورت نگیرد، از زایایی خویش تهی می‌گردد. زبان‌های داخل ‏کشور چنین وضعیتی را تجربه می‌کنند.‏

کانون نویسندگان ایران در منشور خویش "رشد و شکوفایی زبان‌های متنوع کشور را از ارکان اعتلای ‏فرهنگی و پیوند و تفاهم مردم ایران می‌داند" و در این رابطه، مخالف "هرگونه تبعیض و حذف در ‏عرصه‌های چاپ و نشر و پخش آثار به همه زبان‌های موجود" است.‏

پذیرش این اصل حاصل سال‌ها بحث و گفت‌وگو بود. به‌کار گرفتن آن اما امکان می‌طلبد. چنین ‏امکانی اگرچه برای همکاران ما در داخل کشور ناممکن است، اقدام آن در خارج کشور، فکر می‌کنم، ‏پاسخی باشد به یک نیاز مبرم. دفاع از شکوفایی زبان‌های داخل کشور وظیفه ماست و ما هر یک ‏به شکلی در مرگ و یا تضعیف این زبان‌ها می‌توانیم نقش داشته‌باشیم.»‏

نوشته‌ی ترکی آذربایجانی به قلم من است، با عنوان "سارا باجی"، که فارسی آن هم همان‌جا درج ‏شده‌است.‏

دیگر همکاران این شماره به شرح زیر است:‏

نعمت آزرم، عسگر آهنین، محمد ارکون، مهدی استعدادی شاد، رضا اغنمی، رولان بارت، سیاگزار ‏برلیان، عبدالقادر بلوچ، فرامرز پورنوروز، فریدون تنکابنی، ملیحه تیره‌گُل، محمد جواهرکلام، شالاو ‏حه‌بیبه، حسن حسام، محسن حسام، ناظم حکمت، منصور خاکسار، نسیم خاکسار، هادی ‏خرسندی، اسماعیل خویی، محمد خلیلی، حسین دولت‌آبادی، محمد ربوبی، بهرام رحمانی، عباس سماکار، اسد ‏سیف، س. سیفی، آندره سینیاوسکی، شهلا شفیق، بهروز شیدا، هاشم صالح، جواد طالعی، ‏یوسف عزیزی بنی‌طرف، فهیمه فرسایی، محمدرضا فشاهی، زیبا کرباسی، گیل‌آوایی، وریا مظهر، ‏نجمه موسوی (پیمبری)، ناصر مهاجر، مجید میرزایی، علی میرکازهی، مجید نفیسی، مسعود ‏نقره‌کار، مسعود مولازاده، باقر مؤمنی، ابراهیم هرندی.‏

این دفتر را از کتابفروشی‌های ایرانی شهرتان، و از کتابخانه‌های عمومی سراغ بگیرید، یا در سایت ‏انتشارات فروغ آلمان (کلن) در این نشانی سفارش دهید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

23 February 2014

نگاهی گذرا به تاریخچه آموزش ترکی آذربایجانی

کم‌وبیش همه‌ی وقت آزادم در سه ماه گذشته و همه‌ی تعطیلی‌ها و مرخصی بیست‌روزه‌ی ‏کریسمس و سال نوی مسیحی برای پژوهش و آماده کردن و نوشتن این مقاله صرف شد. اگر ‏پسندیدیش، لطف کنید و در شبکه‌هایتان پخشش کنید.‏

چندی‌ست که در ایران از اجرای بندهای ناقص قانون اساسی موجود درباره‌ی "تدریس زبان مادری" ‏سخن ‏می‌رود و مخالفان، از جمله اعضای "فرهنگستان زبان فارسی" جنجالی پیرامون آن به‌پا ‏کرده‌اند. بر کارگزاران ‏فرهنگستان زبان فارسی حرجی نیست زیرا وظیفه‌ی آنان پاسداری از زبان ‏فارسی‌ست و نه هیچ زبان دیگری. نکته ‏این‌جاست که در میان "فرهیختگان" فرهنگستان یا بیرون از ‏آن، کمتر کسی به‌دور از تعصب و خشک‌اندیشی، از ‏عشق به انسان و انسانیت، از پایبندی و احترام ‏به حقوق انسان‌ها، و به‌ویژه از طرفداری از حق طبیعی و آزادی ‏برخورداری شهروندان از آموزش به ‏زبان مادری سخن می‌گوید. این نوشته می‌کوشد که با تکیه بر اسناد و منابع ‏در دسترس نشان ‏دهد که آموزش به زبان ترکی آذربایجانی از دیرباز وجود داشته و با آغاز سلطنت پهلوی‌ها و در ‏طول ‏‏90 سال گذشته این حق با خشونت دولتی پایمال شده‌است.‏

مقاله را با فورمت ‏pdf‏ از این نشانی دریافت کنید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

21 January 2014

نگاهی به تاریخچه‌ی آموزش ترکی آذربایجانی

یکشنبه‌ی گذشته در "مدیا فوروم آذرتالک" سخنرانی داشتم با عنوان "نگاهی به تاریخچه‌ی آموزش ‏ترکی آذربایجانی"، به همان زبان. در پنجره‌ی زیر بشنوید.‏

با سپاس از گردانندگان "آذرتالک" که امکان سخنرانی و ضبط و پخش سخنان مرا فراهم کردند. ‏محتوای این سخنان را به‌زودی به فارسی نیز منتشر خواهم کرد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 December 2013

رمزگشایی از نام گوگوش

نام یکی از بلندآوازه‌ترین خوانندگان جهان امروز، خانم گوگوش، به چه معناست؟ به نقل از خود ‏ایشان بارها این‌جا و آن‌جا، و از جمله به‌تازگی در مجموعه‌ی عکسی در سایت دویچه‌وله فارسی، ‏گفته شده که: «گوگوش نامی ارمنی برای پسران است. آن طور که گوگوش در گفت‌وگو با خانم ‏هما احسان توضیح داده٬ این اسم را پدرش به هنگام تولد در سال ۱۳۲۹ خورشیدی برای او انتخاب ‏کرد. ادارهٔ ثبت احوال اما به علت عجیب بودن از ثبت آن در شناسنامهٔ نوزاد خودداری می‌کند و از ‏پدرش می‌خواهد که یک اسم ایرانی یا عربی برای وی انتخاب کند که در نهایت پدر نام فائقه را برای ‏نوزاد برمی‌گزیند.»

گوگوش در سال 1329 در تهران زاده‌شد، اما پدر او آقای صابر آتشین زاده‌ی سراب، و مادر، خانم ‏فائزه، زاده‌ی باکو، و هر دو آذربایجانی بودند. خانواده‌های پدری و مادری گوگوش پیشتر به آذربایجان ‏شوروی سابق کوچیده‌بودند و در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم به ایران بازگشتند و یا به دستور ‏استالین و به علت داشتن ریشه‌ی خارجی، از اتحاد شوروی اخراج شدند. قربانعلی (قلی) صبحی ‏نوری پدر بزرگ خانم گوگوش زاده‌ی تبریز بود، در حکومت ملی آذربایجان درجه سرهنگی داشت، و ‏پس از شکست جنبش ملی آذربایجان اعدامش کردند. بنابراین کمی دشوار است که بپذیریم که ‏آقای صابر آتشین خواسته‌باشند نام ارمنی، و تازه نامی پسرانه بر دختر خود بگذارند. ‏اما داستان خانم گوگوش شاخ‌وبرگ‌هایی هم دارد، از این دست که دایه‌ای ارمنی ایشان را به این ‏نام می‌خوانده، یا پای عشق به پسر ارمنی همسایه هم در میان بوده است.‏

در منابع در دسترسم معنا و توضیحی برای واژه‌ای هم‌آوا با گوگوش در زبان ارمنی (‏Ղօղօջ‏ یا ‏Կօղօջ‏) نیافتم. اما معنایی زیبا برای این نام در زبان‌های ترکی می‌شناسم. بسیار ساده است: ‏فارسی‌زبانان نام پرنده‌ی قو را "غو" می‌خوانند. اما از یک آذربایجانی که هنوز لهجه‌ی خود را از یاد ‏نبرده بخواهید که واژه‌ی "قو" را برایتان بخواند. خواهد خواند "گو". حال واژه‌ی "قوش" را جلویش ‏بگذارید که به‌ترکی یعنی پرنده. خواهد خواند "گوش". "قوش" را، که به فارسی "غوش" خوانده می‌شود، در فرهنگ‌های ‏فارسی واژه‌ای ترکی و "باز شکاری" معنا کرده‌اند. حال از دوست آذربایجانی بخواهید که به ترکی ‏بگوید "قوی من". اگر ترکی درستی بلد باشد، خواهد گفت "گوگوشوم" [قوقوشوم].

در زبان ترکی آذربایجانی نام برخی از پرندگان به شکل اسم مرکب و با افزودن جزء "قوشی" [قوشو] ‏‏(پرنده‌ی...) ساخته می‌شود، مانند "سئرچه قوشو" (گنجشک)، "طوطی قوشو" (طوطی)، ‏‏"هشترخان قوشو" (بوقلمون) و... در ترکیبات ویژه‌ای "قوشی – قوشو" به "قوش" (پرنده) تبدیل ‏می‌شود، مانند "بایقوش" (جغد)، "قارانقوش" (پرستو)، و... "قوقوش" (قو). اگر بخواهیم نام این پرنده‌ی اخیر ‏را با آوانگاری فارسی بنویسیم، باید بنویسیم "گوگوش". شاید داستان از این قرار بوده که ‏آقای صابر آتشین و شاید دایه‌ی سرخانه هم دختر را "قوقوشوم" (قوی من) صدا می‌زده‌اند و یا ‏خیلی ساده نام هنری "قو" را بر این دختر هنرمند و زیبا نهاده‌اند، که با تلفظ به لهجه‌ی آقای آتشین ‏و دیگر بستگان خانم فائقه، "گوگوش" گفته می‌شده. این احتمال وجود دارد که در گذشته از سوی ‏نزدیکان به خانم گوگوش توصیه شده‌باشد که برای پرهیز از ایجاد آشفتگی در تلفظ، سخنی از ‏ریشه‌ی حقیقی و درست نام زیبای خود به‌میان نیاورند، زیرا در این صورت نام ایشان را به فارسی ‏باید "غوغوش" خواند. با این همه، و هر چه هست، خانم گوگوش خود بهتر می‌دانند و حق و آزادی ‏به جانب ایشان است که معنا و دریافت دلخواه خود را در نامشان بجویند.‏ این معنا را ‏سال‌ها پیش، هنگامی که خانم گوگوش تازه به خارج آمده‌بودند در چند سطر نوشتم، طنزپرداز نامی ‏آقای هادی خرسندی طنزی در آن نوشته یافتند و در یکی از واپسین شماره‌های نشریه "اصغرآقا" ‏چاپش کردند. دریغا که هرگز نسخه‌ای از آن شماره‌ی "اصغرآقا" به دستم نرسید تا تصویری از بریده‌ی ‏آن را این‌جا بیاورم.‏

در وجود ریشه‌ی فارسی برای نام پرنده‌ی "قو" جای تردید هست، زیرا نگاهی به فرهنگ ‏ریشه‌شناسی زبان‌های ترکی نشان می‌دهد که در همه‌ی خویشاوندان دور و نزدیک و کوچک و ‏بزرگ این زبان‌ها، و حتی در گروه بزرگ‌تر زبان‌های آلتائیک، این پرنده را چیزی شبیه به "قو"، یا "کو"، ‏یا "گو" یا ترکیبات آن می‌نامند. در آذربایجان نام آن، با آوانگاری فارسی، "گو" و "گوغو"ست و در ترکیه ‏‏"کوغو"، در ژاپنی (که از زیان‌های آلتائیک و خویشاوند دور ترکی‌ست) ‏‎*kùkùpí‏ (در لهجه‌ی توکیوی ‏باستان ‏kugui‏)، و در مغولی (که آن نیز از خویشاوندان دور ترکی‌ست) ‏qon‏. اما نام این مرغ در ‏هیچ‌یک از زبان‌های هندو – اروپایی، به‌جز زبان‌های خویشاوند نزدیک با فارسی، هیچ شباهتی به ‏‏"قو" ندارد (مانند ‏swan‏ در انگلیسی یا ‏cygnus‏ در لاتین). از این رو می‌توان حدس زد که نام قو از ‏ترکی وارد فارسی شده و جا دارد که زبان‌شناسان و واژه‌پژوهان در سرچشمه‌ی پیدایش این نام در ‏زبان فارسی پژوهشی انجام دهند.‏

نتیجه آن‌که، واژه‌شناسی به یک سو، "گوگوش" همان قوی زیباست که با پوشیدن جامه‌ی آوانگاری ‏فارسی به این شکل در آمده. حال بگذریم از آن‌که قو، برعکس خانم گوگوش، آواز چندان دلپذیری ‏ندارد!‏

در زیر فهرستی از نام قو در زبان‌های ترکی و آلتائیک آورده می‌شود. منبع این‌جاست.

Proto-Altaic: *kū̀gù
Meaning: swan
Russian meaning: лебедь
Turkic: *Kugu
Old Turkic: quɣu (Yen., OUygh.)
Karakhanid: quɣu (MK)
Turkish: koɣu, kuɣu
Tatar: qū, qu (Буд.); Sib. quɣɨ 'polar duck'
Middle Turkic: quɣu (Ettuhf.), qu (Pav. C., AH)
Uzbek: quw
Uighur: quw
Azerbaidzhan: Gu, Guɣu
Turkmen: Guv
Khakassian:
Shor:
Oyrat:
Yakut: kuba
Dolgan: kuba
Tuva:
Kirghiz:
Kazakh: quw
Noghai: quw
Balkar: quw
Karaim: quɣu, qoɣu, quw
Karakalpak: quw
Kumyk: quw, qū

Mongolian: *kuna
Proto-Mongolian: *kuna
Meaning: swan
Russian meaning: лебедь
Written Mongolian: quna, qun, quŋ (L 986)
Middle Mongolian: qun (HY 14, SH)
Khalkha: xun
Buriat: xun(g)
Kalmuck: xunǝ
Ordos: xun

Tungus-Manchu: *kūku
Proto-Tungus-Manchu: *kūku (/*xūku)
Meaning: swan
Russian meaning: лебедь
Evenki: ūk-si
Even: ụ̄-sị
Negidal: xūk-si
Ulcha: kuku
Orok: kuku / kukku
Nanai: kuku
Oroch: kūku
Udighe: kūxi

Korean: *kón
Proto-Korean: *kón
Meaning: swan
Russian meaning: лебедь
Modern Korean: koni
Middle Korean: kón

Proto-Altaic: *kū̀gù
Japanese: *kùkùpí
Proto-Japanese: *kùkùpí
Meaning: swan
Russian meaning: лебедь
Old Japanese: kukupji
Middle Japanese: kùkùfí
Tokyo: kugui (arch.)

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏