16 November 2017

کؤچری، و کوچری

شگفت‌انگیز است سرعت انتقال نوشته‌ها در جهان امروز! همین ۲۰ سال پیش چندان امکانی جز ‏چاپ نوشته‌ها بر کاغذ و توزیع کتابچه‌ها و جزوه‌ها با پست و پیک نداشتیم، تا کی و کجا به دست چه کسی برسند. اما امروز با یک کلیک ‏کتابی را در سراسر جهان منتشر می‌کنیم و خواننده‌ای در دورافتاده‌ترین گوشه‌ی جهان نیز همان ‏لحظه می‌تواند آن را بخواند و نظر بدهد.‏

با انتشار نوشته‌ام «اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران»، دوستداران،‌ و البته مخالفانی، از ‏این‌جا و آن‌جای جهان نظرها، و گاه دشنام‌هایی، برایم نوشتند. از دشنام‌ها می‌گذرم. اما به دو ‏تماس حاوی اطلاعاتی جالب می‌پردازم:‏

نخست، دوست گرامیم آقای همنشین بهار زنگ زدند و داستانی تعریف کردند که برای من بسیار ‏دردآور بود و هست: هیچ می‌دانید که یک آبادی به‌نام «کوچری» در ۱۰ کیلومتری غرب گلپایگان ‏هست،‌ با مردمانی که در گذشته‌ای دور از مرزهای آذربایجان به اجبار به آن‌جا کوچانده شده‌اند؟

شنیدن «کوچ اجباری» همواره چون خنجری در جگر من می‌نشیند. چه استالین آن را فرمان ‏داده‌باشد، چه شاه‌عباس،‌ چه نادرشاه، و چه هر کس دیگری.‏

به گفته‌ی آقای همنشین بهار، کم‌وبیش همه اهالی آن آبادی، که البته ترک‌اند، واژه‌ی «کوچری» را ‏در پایان نام خانوادگیشان دارند. اما «کوچری» را در آن منطقه همه ‏Koocherei‏ می‌گویند، مانند ‏‏«کوچه»ای در شهر «ری». آن آبادی را در نقشه‌ی گوگل در این مختصات می‌یابید: 33.430231, ‏‏50.171012، یا با دقیقه و ثانیه: ‏‎33°25'49"‎‏ شمالی و‎50°10'16" ‎‏ شرقی. حتی جاده‌ای به‌نام ‏‏«جاده کوچری» از مرکز گلپایگان به‌سوی این آبادی می رود. جالب است که گوگل نام سد نزدیک ‏آبادی را ‏Koochari‏ نوشته.‏

درد سینه و جگر من از آن‌جا آغاز می‌شود که نام این ایل، و تبارشان، این چنین دگرگون و بی‌معنا ‏می‌شود. هیچ‌کس نمی‌داند ‏Koocherei‏ یعنی چه. اما کؤچری ترکی چیز دیگری‌ست. این واژه به ‏ترکی چیزی هم‌وزن با «گذری» تلفظ می‌شود. آن «ؤ» که من در کؤچری می‌نویسم، در زبان ‏فارسی وجود ندارد و در خط برخی زبان‌ها مانند جمهوری آذربایجان، ترکیه، آلمان و سوئد و... با ‏علامت ‏ö‏ نوشته می‌شود. در زبان لری هم وجود دارد،‌ اما نمی‌دانم چگونه می‌نویسندش. پس ‏ترکیش،‌ با الفبایی ساختگی می‌شود ‏Köchari‏. (به خط لاتین جمهوری آذربایجان: Köçəri)

و اما، آیا بیوک‌آقا محمدزاده اهل این آبادی نزدیک گلپایگان بود و به آن‌سوی ارس رفت و کار می‌کرد، و ‏پسرش رفعت آن‌جا در بادکوبه به‌دنیا آمد؟ به سهم خود گمان نمی‌کنم کسی در جست‌وجوی نان از گلپایگان تا آن‌سوی ‏ارس رفته باشد، و دردم می‌آید هنگامی‌که به فاصله‌ی غیر انسانی آنان تا سرزمین نیاکانی‌شان فکر می‌کنم.‏

و تازه،‌ و به اضافه، آن دوست دوم، خانم مهرنوش هاتفی، که مقاله‌ی مهم و جالبی درباره‌ی شکستن ‏احسان طبری در زندان نوشته‌اند، لطف کردند و اطلاعاتی از جوانی رفعت محمدزاده برایم نوشتند که به «کوچری» ‏گلپایگان نمی‌خورد.‏

آری، رفعت محمدزاده در سال ۱۳۰۴ در بادکوبه به دنیا آمد، اما شناسنامه‌اش صادره از رشت است. ‏در دبیرستان کشاورزی کرج تحصیل کرد و وارد دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران شد ولی به علت ‏بی‌پولی در سال ۱۳۲۳ به دانشکده‌ی افسری رفت، و پس از فارغ التحصیلی در سال ۱۳۲۶ به ‏زندان قصر مأمور شد. پس از آذر ۱۳۲۹ (فراری دادن رهبران حزب) چندین ماه مخفی بود و در ‏تابستان ۱۳۳۰ از مرز زمینی به اتحاد شوروی ردش کردند.‏

پس آیا می‌توان گفت که هر شاهی که بود، نتوانسته‌بود همه‌ی ایل «کؤچری» را از آذربایجان بکند ‏و به گلپایگان تبعید کند؟

منتظرم که اطلاعات باز هم بیشتری برسد تا همه را یک‌جا در ویراست دوم «اخگر، مخالفی در میان ‏رهبران حزب توده ایران» وارد کنم.‏

No comments: