26 July 2015

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 1‏

پیش‌گفتار ناشر انگلیسی

کتاب حاضر دو بخش دارد. بخش نخست فصلی‌ست درباره‌ی ادبیات شفاهی ترکان برداشته از کتاب ‏‏"رشد ادبیات" ‏Growth of Literature‏ به قلم دکتر چادویک که بازنگری‌های مختصری در آن شده، و ‏بخش دوم یا بخش تکمیلی، دستاورد پژوهش‌هایی‌ست که پروفسور ویکتور ژیرمونسکی در دوران ‏حاکمیت اتحاد شوروی انجام داده‌است.‏

ادبیات شفاهی ترکان برای کسانی‌که تنها با ادبیات شفاهی اروپایی آشنایی دارند بسیار جالب و ‏متنوع و تا حدی شگفت‌انگیز است. این ادبیات را مردمانی چادرنشین با تکیه بر سنت‌های ‏رشد‌یافته‌ی سرایش روایات منظوم قهرمانی آفریده‌اند. دکتر چادویک مهم‌ترین حماسه‌ها را تحلیل و ‏تفسیر کرده و پروفسور ژیرمونسکی نیز حاصل پژوهش در آوازهای حماسی و خوانندگان آن‌ها و ‏چگونگی روند انتقال سینه‌به‌سینه‌ی آن‌ها را افزوده‌است.‏

دکتر چادویک در بررسی ادبیات شفاهی ترکان پیشاهنگ دیگر پژوهندگان غربی بوده و این کار را ‏پی‌گیرانه ادامه داده‌است. حاصل پژوهش او در حماسه‌های ترکی در میان آثاری که به دیگر ‏زبان‌های دنیا منتشر شده، کاری‌ست یگانه. مطالعه‌ی این کتاب را به همه‌ی پژوهندگان ادبیات ‏تطبیقی و منشاء ادبیات و نیز به پژوهشگران فولکلور و انسان‌شناسی توصیه می‌کنیم.‏
‏ ‏
بانو دکتر نورا چادویک ‏Nora K. Chadwick (1891-1972)‎
پروفسور ویکتور ژیرمونسکی ‏Viktor Zhirmunsky (1891-1971)‎

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه

فهرست:‏
بخش نخست: منظومه‌های حماسی ترکان آسیای میانه
به قلم نورا چادویک
‏1- پیش‌گفتار
‏2- منظومه‌ها و دستان‌های ‏saga‏ قهرمانی
‏3- محیط قهرمانی: فردگرایی در منظومه‌های قهرمانی
‏4- منظومه‌ها و دستان‌های غیر قهرمانی
‏5- عناصر تاریخی و غیر تاریخی در منظومه‌ها و دستان‌های قهرمانی
‏6- منظومه‌ها و دستان‌های مربوط به خدایان و ارواح، و منظومه‌های حکمت و الهام
‏7- منظومه‌ها و دستان‌های باستانی، ادبیات پندآموز و توصیفی. منظومه‌ها و دستان‌های درباره‌ی ‏افراد نامشخص
‏8- متن‌های مکتوب
‏9- نقالی و تصنیف
‏10- شمن

بخش دوم: آوازهای حماسی و خنیاگران در آسیای میانه
به قلم ویکتور ژیرمونسکی
‏1- سیری در کتاب‌شناسی
‏2- قصه‌های حماسی
‏3- خوانندگان قصه‌ها

کتابشناسی مراجع
بخش 1‏
بخش 2‏

نمایه

‏ ‏
همه‌ی افزوده‌های میان [ ] در سراسر این متن از مترجم فارسی‌ست.‏

بخش نخست
منظومه‌های حماسی ترکان آسیای میانه

1‏
پیش‌گفتار

منظور من از "ترکان" گروه‌هایی از مردم آسیا هستند که به لهجه‌های گوناگون زبان‌های ترکی سخن ‏می‌گویند؛ شهرنشین نیستند؛ و تا چندی پیش ادبیات مکتوب بومی نداشته‌اند. بررسی من ‏کم‌وبیش قبایل ترک آلتای، سایان ‏Sayan، کوه‌های تیان‌شان، دره‌های علیای ینی‌سئی ‏Yenisei، اوب ‏Ob، و ایرتیش، استپ‌های میان آن‌ها، ساکنان آبریزهای دریاچه‌های آرال ‏Aral‏ و خزر، و قبایل ترکمن ‏شمال ایران را در بر می‌گیرد. یاکوت‌ها ‏Yakut‏ به‌طور عمده در دره‌ی رود لنا ‏Lena‏ به‌سر می‌برند، اما ‏فقدان یا دور از دست‌رس بودن مطالبی درباره‌ی آنان متأسفانه مانع از آن می‌شود که از این مردم ‏جالب سخن بگویم و تنها گاه به‌طور گذرا به آنان اشاره خواهم کرد. نقطه‌ی آغاز بررسی من از ‏وضعیت فرهنگی ترکان از هنگامی‌ست که جهانگردان بزرگ سده‌ی نوزدهم به دیدن آنان رفتند و ‏ادبیات شفاهی آنان را آن‌چنان که در همان زمان رایج بود ثبت کردند، و این پیش از دگرگونی‌های ‏ناشی از انقلاب روسیه و تأثیر آن در آسیای مرکزی و شمالی بود. جغرافیای سیاسی نظام ‏شوروی، گسترش همه‌جانبه‌ی آموزش و پرورش، تأثیر آن در دگرگونی بینش افراد، و زوال فرهنگ ‏سنتی بومی را در این بررسی به‌طور کلی نادیده گرفته‌ام. دگرگونی‌هایی که پس از انقلاب روسیه ‏تا امروز در سراسر سیبری رخ داده آن‌چنان شدید بوده که من ترجیح داده‌ام در سخن از ادبیات و ‏نقالان دوره‌گرد بومی، در بیشتر موارد فعل گذشته به‌کار برم. اما شکی ندارم که این دگرگونی‌ها ‏هنوز به جاهای دورافتاده‌ی کوهستان‌ها و جنگل‌ها نرسیده‌است.‏

مردمی که به زبان‌های ترکی سخن می‌گویند، اغلب به دو گروه تقسیم می‌شوند: ترکان شرقی، و ‏ترکان غربی. ترکان غربی (یا تیره‌ی اوغوز ‏Oghuz‏) از سوی مشرق ایران و افغانستان را در بر ‏می‌گیرند و عثمانیان و ترکمنان و آذربایجانیان را شامل می‌شوند. از اینان تنها ترکمنان در بررسی ما ‏می‌گنجند، زیرا که عثمانیان سده‌های بسیاری‌ست که ادبیات مکتوب دارند. بنا بر تقسیمات ‏چاپلیسکا(1) ‏ ‏Czaplicka‏ ترکان شرقی عبارت‌اند از مردم ترکستان و آسیای مرکزی تا مغولستان و چین، ‏و همچنین ترکان ولگا که هم از نظر زبانی و هم از نظر تاریخی به این گروه تعلق دارند. ترکان شرقی ‏ساکن آسیا خود به دو گروه تقسیم می‌شوند: 1- ترکان ایرانی، شامل ترکان ترکمنستان و برخی ‏ترکان استپ‌های ساحل خزر که سده‌های طولانی زیر نفوذ "ایران" بوده‌اند؛ و 2- "ترکان تورانی" ‏شامل بیشتر ترکان استپ‌ها، سیبری جنوبی، جونگاریا ‏Jungaria، و مغولستان شمالی.‏(2) به‌علت ‏وجود موانع کوهستانی در آسیای مرکزی، گمان می‌رود که این ترکان کم‌تر از گروه نخست در معرض ‏تأثیر فرهنگ بیگانه بوده‌اند. با این حال حتم دارم که به وابستگی فرهنگی آنان به چین و تبت در ‏گذشته اهمیت لازم داده نشده، و نیز حتم دارم که در سال‌های اخیر فرهنگ روسیه تأثیری گسترده ‏و اساسی بر فرهنگ آنان نهاده‌است.‏

از آن‌جایی که بیشتر مواد خام این پژوهش از مجموعه‌های رادلوف ‏Radlov‏ برداشته شده، ‏نقسیم‌بندی او را نیز پذیرفته‌ام. تقسیم‌بندی او بر پایه‌ی خویشاوندی‌های زبانی‌ست و گروه‌های زیر ‏را در بر می‌گیرد که هر کدام شیوه‌های تولید و ارائه‌ی مواد ادبی ویژه‌ی خود را دارند:‏

‏1- ترکانی که در استپ‌ها و دره‌های علیای رود ینی‌سئی و در دامنه‌های کوه‌های سایان به‌سر ‏می‌برند. این قبایل را گروه آباکان ‏Abakan‏ می‌نامم، زیرا که بخش بزرگ ادبیات این گروه از میان ‏ترکانی گردآوری شده که در همسایگی استپ آباکان به‌سر می‌برند. اما باید یادآوری کنم که این ‏اصطلاح را تنها برای ساده کردن کار به‌کار می‌برم و نباید آن را به چارچوب جغرافیایی محدود دانست. ‏این قبایل اغلب شمن‌باور و اسب‌کوچ بودند تا آن‌که در اوائل سده‌ی نوزدهم روسان در سرزمین‌های ‏آنان اقدامات شدید استعماری انجام دادند.‏

‏2- قیرغیزها که بیشترشان در دامنه‌های کوه‌های تیان‌شان و به‌ویژه پیرامون دریاچه‌ی ایسسیک کول ‏Issyk-Kul‏ [آبگیر داغ] سکونت دارند. گویا گروه‌هایی نیز در دره‌های علیای یئی‌سئی باقی مانده‌اند که اغلب ‏سکونت‌گاه پیشین آنان به‌شمار می‌رود (توضیح بیشتر در ادامه). برخی از آنان کشاورزاند، اما ‏بیشترشان کوچنده‌اند و رمه‌های بزرگ اسب و گوسفند دارند. آنان خود را مسلمان می‌نامند،(3) اما ‏اطلاع چندانی از پیامبر یا از قرآن نداشتند، و گزارش شده که قبایل شرقی‌تر کم‌وبیش هیچ یادی از ‏این دو نماد نمی‌کردند (توضیح بیشتر در ادامه).‏

‏3- آلتای‌ها، شامل چورن‌ها ‏Chern‏ یا ترکان جنگل سیاه، و تله‌اوت‌ها ‏Teleut؛ و برخی قبایل کوچک‌تر ‏دیگر ساکن در آلتای از جمله کی‌ره‌ی‌ها ‏Kirei‏ و کوماندی‌ها ‏Kumandist‏. این قبایل کم‌وبیش همگی ‏شمن‌باور بودند، اما تله‌اوت‌ها در سده‌ی هفدهم به‌ظاهر به اسلام گرویدند، و کی‌ره‌ی‌ها نیز که ‏اکنون مسلمان‌اند، از سده‌ی یازدهم تا سیزدهم مسیحی نستوری بودند. ترکان این گروه را در ‏مقایسه با دیگر ترکان آسیای میانه اغلب فارغ از تأثیر پذیری از بیگانگان می‌انگارند و گفته می‌شود ‏که رسوم و باورهای کهن ترکی را در خالص‌ترین شکل آن حفظ کرده‌اند. آنان در جایی که شرایط ‏اجازه دهد کشاورزی می‌کنند، اما بیشتر ترکان آلتای کوچنده و شکارچی بودند.‏

اهالی آلتای، چرکاس‌ها(4) ‏ Cherkasy‏ و تو – وین‌ها ‏Tu-vintsy‏ که در جنوب سیبری به‌سر می‌برند، ‏محدوده‌های ملی خود را دارند، خودمختاری فرهنگی دارند، و قواعد اولیه‌ای به زبان بومی خود وضع ‏کرده‌اند.‏

‏4- قازاخ‌ها که در استپ‌های بخش شمالی و شرقی آبریز آرال – خزر و ناحیه‌ی اورنبورگ ‏Orenburg‏ ‏روسیه سکونت دارند. آنان را به‌تکرار قیرغیز نامیده‌اند اما روسان آنان را کازاخ می‌نامند. گمان می‌رود ‏که واژه‌ی قازاخ به‌معنای "مرزنشین" است. نخستین بار فردوسی شاعر ایرانی (1020 میلادی) ‏نامی از آنان برده و "قازاخ‌ها" را غارتگران استپ‌نشین و سوارکار و مسلح دانسته‌است.‏(5) این قبایل را ‏خان یا امیر آنان تیاوکا(6) ‏Tyavka ‏ در سده‌ی سیزدهم برای تسهیل امور اداری به سه "اردو" [یوز، ‏صد] بخش کرد: اردوی بزرگ [اولو یوز]، که در استپ‌های میان دریای آرال و کوهستان شرقی ‏دریاچه‌ی بالخاش ‏Balkhash‏ سکونت دارند؛ اردوی میانه [اورتا یوز]، ساکن منطقه‌ی میان توبول و ‏ایرتیش و سیردریا ‏Syr Daria‏ (یا جاکسارتس ‏Jaksartes‏) [سیحون]؛ و اردوی کوچک [کیشی یوز] که ‏میان دریای آرال و ولگای سفلی جای دارند. بیشتر آنان تا چندی پیش چادرنشین بوده‌اند ولی در ‏جنوب و در غرب دیری‌ست که به‌تدریج شیوه‌ی زیست مهاجران روس را در پیش گرفته‌اند. تغییر دین ‏آنان روندی تدریجی داشته و گرچه در گذشته‌های دور اسلام در میان قبایل جنوبی آنان ترویج ‏شده‌بود، اما اکثریت افراد هنگامی اسلام اختیار کردند که کوچوم‌خان ‏Kuchum Khan‏ در سده‌ی ‏شانزدهم از مبلغان اسلام پشتیبانی کرد.‏

‏5- ترکان دره‌های اوب و ایرتیش که اکثریت آنان اغلب "تاتارهای توبول" نامیده شده‌اند، گرچه این نام ‏همان‌قدر قراردادی‌ست که پیشتر در مورد گروه "آباکان" گفتم. آنان از نظر شیوه‌ی زیست‌شان ‏ثابت‌ترین اسکان‌یافتگان در میان ترکان‌اند و به‌طور عمده به کشاورزی یا بازرگانی می‌پردازند. بیشتر ‏اینان مسلمان‌اند، اما گروه‌هایی از آنان از سال 1720 به بعد مسیحی شده‌اند.‏

‏6- و سرانجام ترکمنان که در دشت‌های شمال ایران و افغانستان، میان دریای خزر و اوکسوس ‏Oxus‏ ‏‏[آمودریا، جیحون] ساکن‌اند. بخش بزرگی از آنان چادرنشین و اسب‌پرور بوده‌اند اما پس از آن‌که در ‏سال 1881 زیر انقیاد روسان در آمدند، به‌تدریج کشاورزی و شیوه‌های زیستی اسکان‌یافته را در ‏پیش گرفتند. همگی مسلمان‌اند.‏

از تاریخ ترکان چیزی بیش از مناسبات‌شان با چینیان در مشرق و روابط‌شان با اروپا در مغرب ‏نمی‌دانیم. نویسندگان اروپایی اغلب آنان را از مغولان و تونقوس‌ها ‏Tungus‏ تمیز نداده‌اند.‏(7) اما ‏همه‌ی اطلاعات ما نشان می‌دهد که تمدن ترکان در گذشته در سطحی بالاتر از امروز بوده‌است. ‏تمدن شهرنشین باستانی در ینی‌سئی که باستان‌شناسان کشف کرده‌اند و حاکی از رونق آن در ‏درازای همه‌ی هزاره‌ی پیش از دوران ما است،(8) درست یا نادرست، اغلب به ترکان باستان نسبت ‏داده می‌شود. اما آن‌چه تازه‌تر است و از همین رو برای پژوهش ما مهم‌تر است، رد و نشان‌های ‏به‌جا مانده از اویغورهاست ‏Uigur‏. اینان ترکانی هستند که در طول هزاره‌ی نخست عصر ما در ‏مغولستان شمالی و غربی و سپس در بیابان‌ها و آبادی‌های جنوب غربی می‌زیستند. اویغورها ‏شهرنشینان بسیار متمدنی دارای خط و ادبیات بودند. آنان روابط بازرگانی هم با هند و هم با چین ‏داشتند. خاندان سلطنتی آنان که تا سال 840 در قاراقورام ‏Karakoram‏ [قاراقوروم ‏Karakorum‏] در ‏مغولستان شمالی پایتخت داشت و سپس به کوچا ‏Kucha‏ [کوشان] در ترکستان چین و جاهای ‏دیگر کوچید، در دوره‌های گوناگونی پیش از سده‌ی دهم دین‌های بودایی و مانوی داشت. تغییر دین ‏خاقان یا فرمانروای آنان به آیین مانوی در سال 763 رخ داد و ترویج این آیین در میان اویغورها از آن ‏هنگام آغاز شد.(9)‏ حتی پس از شکست اویغورها در اورخون ‏Orkhon‏ در سال 840 و انتقال مرکزشان ‏به ترکستان چین، نفوذ آنان در بیابان‌ها و آبادی‌های گوبی ‏Gobi‏ و بیابان‌های تکله‌مکان ‏Taklamakan‏ ‏و آبریز تاریم ‏Tarim‏ و کوهستان بزرگ غرب گسترده‌بود. شاخه‌ای از خاندان سلطنتی اویغورها حتی ‏تا سده‌ی سیزدهم در دامنه‌های تیان‌شان کاخ تابستانی داشتند.‏

تمدن اویغوری سده‌ها پیش از کوچیدن اویغورها به‌سوی جنوب، آبریزهای تورفان ‏Turfan‏ و تاریم، و ‏ناحیه‌ی ختن ‏Khotan‏ را در اشغال داشتند، بی‌گمان بر چادرنشینان ساکن کوهستان‌های ‏همسایگی خود نیز تأثیر می‌نهادند و این تأثیر بی‌گمان نیرومند هم بود اما اکنون معیاری برای ‏سنجش میزان آن نداریم. اما در بررسی ادبیات شفاهی کوچ‌نشینان لازم است که این عامل را ‏پیوسته به‌یاد داشته‌باشیم. ناچیز شمردن اهمیت مردمی بزرگ و تمدنی عظیم که هزار سال پیش ‏از روی نقشه ناپدید شد و حتی تاریخ کم‌وبیش آن را به‌دست فراموشی سپرده، آسان است. ‏تاریخ‌نگاران غربی نفوذ فرهنگی اویغورهای باستان را هرگز چنان که باید و شاید تأیید نکرده‌اند، اما در این ‏زمینه سنت‌های بومی در مقایسه با نوشته‌های تاریخ‌نگاران ما راهنمای معتبرتری‌ست. خواهیم دید ‏که مهم‌ترین مجموعه‌ی حماسی ترکان، از اویغورها به‌عنوان پیشروان تمدن شرق یاد می‌کند و ‏خواننده‌ی دوره‌گرد و چادرنشین قیرغیز پیوسته با شگفتی از فرهنگ مادی، سیاست مترقی، و خوی ‏صلح‌دوستانه‌ی اویغورها سخن می‌گوید.‏

بسیاری بر این عقیده‌اند که سرزمین اولیه‌ی قیرغیزها سرچشمه‌های ینی‌سئی بوده‌است. گمان ‏می‌رود که واپسین مرحله‌ی کوچ آنان به‌سوی جنوب در سده‌ی هفدهم و هم‌زمان با پیش‌روی ‏روسان در سیبری رخ داده‌است.‏(10) اما مرحله‌های پیشین این کوچ‌ها را بسیار پیش از این‌ها ‏می‌دانند. قیرغیزها را همان مردم مقتدری می‌دانند که در سالنامه‌های چینی هاکاس ‏Hakas‏ [یا ‏Khakas‏] نامیده می‌شوند، یا شاید درست‌تر "کیچ قیا شه"(11) ‏K'ic-gia-sɀe ‏ که گویا نواحی پیرامون ‏سرچشمه‌ی ینی‌سئی را در طول سده‌ی نهم در اشغال داشتند و حکومت اویغورها را که مرکزشان ‏قاراقوروم واقع در اورخون در مغولستان شمالی بود در سال 840 منهدم کردند.‏(12) نیز قرغیزها را ‏به‌ویژه همان شاخه از جنگجویان سلحشور ترک می‌دانند که در سده‌ی دهم از سرچشمه‌ی ‏ینی‌سئی به‌سوی جنوب غربی سرازیر شدند.‏(13) نخستین عملیات ترکان که به شکست نیروی ‏اویغورها در شمال انجامید چیزی فراتر از تاخت‌وتاز جنگجویان وحشی بود و بررسی دقیق سیاست و ‏دستاوردهای عملی آنان – تا جایی که اسناد و شواهد در دسترس اجازه می‌دهد(14) – روشن ‏می‌سازد که حتی ترکان کوه‌نشین نیز در آن زمان توانایی حرکات به‌دقت حساب‌شده، سیاست ‏سنجیده، و جنگ سازمان‌یافته را داشته‌اند. در واقع آنان می‌بایست مردمانی بسیار متمدن‌تر از ‏قیرغیزهای همین اواخر بوده‌باشند. البته رادلوف نیز نشان داده‌است که عشق به منظومه‌های ‏‏"حماسی"‏(15) که قیرغیزهای امروز و ترکان آباکان در آن سهیم‌اند، شاید سرچشمه‌ای مشترک دارد و ‏در اصل به هاکاس‌های ینی‌سئی باز می‌گردد.‏(16) این ادعای بغرنجی‌ست، اما چیزی که آن را تأیید ‏می‌کند شاید همگونی ساختار منظومه‌های هردوی قیرغیزها و ترکان آباکان با ترکان آلتای است که ‏میان آن‌دو قرار دارند.‏(17)

اگر نظریه‌ی وجود سرچشمه‌ی شمالی درست باشد – و موردی برای تردید در آن وجود ندارد – ‏قیرغیزها می‌بایست از گذشته‌های دور همسایگان نزدیک بوریات‌ها ‏Buriat‏ بوده‌باشند. بوریات‌ها ‏مغول‌هایی بودند که در آن زمان پیرامون دریاچه‌ی بایکال به‌سر می‌بردند (و امروز نیز همان‌جا به‌سر ‏می‌برند). این نزدیکی تا حدودی به برخی آشفتگی‌ها می‌انجامد که در تمیز دادن دقیق قرغیزها از ‏بوریات‌ها رواج دارد. در واقع اگر بخشی از بوریات‌ها پیش از حرکت قیرغیزها به سمت جنوب و اسکان ‏آنان در کرانه‌های دریاچه‌ی "ایسسیک کول" واقع در دامنه‌ی کوه‌های آلاتائو ‏Alatau‏ به این منطقه ‏کوچیده‌باشند، و اغلب همین‌طور نیز پنداشته می‌شود، در آن صورت تمایز اصلی میان این دو تا ‏حدودی از میان می‌رود. بوریات یا بوروت ‏Burut‏ (پولوت ‏Pulut‏) نامی‌ست که چینیان و کالموک‌های ‏Kalmuk‏ امروزی به قیرغیزها داده‌اند و حال آن‌که نویسندگان "روس" (از آن میان ولی‌خانوف(18)‏ ‏Valikhanov‏ و ونیوکوف ‏Venyukov‏) آنان را دیکوکامن‌نیه ‏Dikokamennye‏ [ساکنان کوهستان‌های ‏صعب] می‌نامند. اما بوروت (بوریات)های اصیل نه ترک، که مغول‌اند. بنابراین به‌نظر می‌رسد که ‏پذیرفتنی‌ترین توضیح برای این آشفتگی در نام‌ها آن است که منظور چینیان از این نام به‌درستی ‏برخی قبایل مغول بوده که پیش از مهاجرت قیرغیزها از ینی‌سئی در سده‌های هفدهم و هجدهم و ‏پیش از آن، پیرامون دریاچه‌ی ایسسیک کول سکونت داشته‌اند، اما این نام پس از آن نیز هم‌چنان ‏هم برای ساکنان اولیه و هم بر قبایل مهاجر بعدی به‌کار رفته‌است. البته این آشفتگی ‏ناخوشایندی‌ست، زیرا این قبایل ادبیاتی غنی و شواهدی از آداب و رسوم بومی به یادگار ‏گذاشته‌اند که گاه به‌عنوان سنت‌های مغولی و گاه به‌نام سنت‌های ترکی به آن‌ها استناد ‏شده‌است،(19) و بدین‌گونه آشفتگی‌های بیشتری بر آشفتگی‌های موجود در همپوشی مغول – ترک ‏در مناطق کوهستانی جونگاریا، ترکستان چین، و کوه‌های تیان‌شان افزوده شده‌است.‏

جلوه‌هایی از شکوه و جلال و تشریفاتی را که از زمان چنگیزخان تا سده‌ی هفدهم در بارگاه‌های ‏چادرنشینان رواج داشته می‌توان از آثار جهانگردان سده‌های میانه دستچین کرد که برای ارتباط ‏دولتی یا تبلیغ دینی به سراغ آنان می‌رفتند. البته این نوشته‌ها همیشه ترکان، مغولان، و تونقوس‌ها ‏را به روشنی از هم تمیز نمی‌دهند،(20) اما این که در آن هنگام تمایز آنان تا چه میزان روشن بوده، ‏خود جای بحث دارد. و البته این بحث خویشاوندان نزدیک حکمرانان و رهبران اصلی را در بر نمی‌گیرد ‏که اتباعشان همه‌ی مردم استپ‌های غربی و بسیاری از استپ‌های شرقی را شامل می‌شد. ‏احتمال دارد که مغول‌های واقعی کوچک‌ترین بخش از اردوهای بزرگی را تشکیل می‌دادند(21) که با ‏نبوغ و رهبری چنگیزخان و جانشینان‌اش همچون بهمنی عظیم پیش می‌رفتند. بخش عمده‌ی آنان در ‏میان سپاهیانی که جهانگردان اروپایی دیده‌اند، بدون شک ترک بوده‌اند، و گروه‌هایی که چین را ‏شکست دادند گمان می‌رود که تونقوس بودند.‏

اثرات ویرانگر تهاجم تاتارها بر اروپای شرقی چشمان ما را بر دیدن دستاوردهای شگرف فکری رهبران ‏آنان هم در سازماندهی و هم در دانش جنگ بسته‌است، هرچند که رواداری دینی آنان در دورانی ‏که اروپا در بنیادگرایی دست‌وپا می‌زد، از دیرباز بر ما معلوم بوده‌است.‏(22)‏ ادب اجتماعی آنان نیز به ‏همین میزان چشمگیر بوده‌است. نامه‌ی ابراز همدردی که مامای‌خان ‏Mamai Khan‏ در سوگ ‏واسیلی سوم ‏Vasily III‏ برای پسر او ایوان مخوف فرستاد نشان‌دهنده‌ی ذوق سلیم و فرهنگ ‏والای نویسنده‌ی آن است.‏(23)‏ جهانگردان سده‌های میانه چون پیان دو کارپینی ‏Pian de Carpini‏ ‏‏[‏Pian del Carpine‏]، ابن بطوطه، و ویلیام رابراک ‏William of Rubruck، به‌روشنی تمام شهادت ‏داده‌اند که امیران چادرنشین با رواداری و فروتنی با آنان رفتار می‌کردند و در بارگاهشان آداب ‏معاشرت بسیار سنگین و رنگینی به‌جا می‌آوردند. در نوشته‌های فرستادگان روس به دربار آلتین‌خان ‏Altyn Khan‏ و امیران مغول در همسایگی او در سده‌ی هفدهم نیز تأکید مشابهی بر تشریفات ‏سنگین و رنگین و عشق به جلوه‌فروشی یافت می‌شود.‏(24) هنگامی که به بررسی داستان‌های ‏منظوم برسیم، خواهیم دید که آنان دقت بسیاری برای تشریح جزئیات امور کم‌اهمیت و روزمره از ‏قبیل ضیافت‌ها و ورود مهمانان و جزئی‌ترین حرکات و رفتار بزرگان‌شان صرف می‌کنند. روایت‌های ‏جهانگردان سده‌های میانه و فرستادگان روس سده‌ی هفدهم، به‌ویژه روایت اسپاتاری ‏Spathary‏ ‏به‌روشنی نشان می‌دهند که سخن از به‌جا آوردن آداب معاشرتی چنین دقیق و پر وسواس به هیچ ‏وجه بخشی از ظریف‌کاری‌های شاعرانه نیست و بازتابی صادقانه از آداب و رسوم بارگاه اقوام ‏بدوی‌ست که از این دست کارهای پیش پا افتاده را اگر جنبه‌ی عادت روزمره نداشته‌باشد، با همه‌ی ‏سربلندی یک انجام وظیفه به‌جا می‌آورند. در فصل دیگری در این باره بیشتر خواهم گفت.‏

ترکمنان رئیس‌شان را خان می‌نامیدند و رؤسای زیر دست او را، که گویا خدمتکاران شخصی او ‏شمرده می‌شدند و نقشی شبیه به ثینا‌های ‏þegnas‏ [‏thegns‏] انگلوساکسون داشتند، نایب ‏naib‏ ‏می‌خواندند. رهبران لشکری سردار ‏sirdar‏ نامیده می‌شدند و بر پایه‌ی کارآیی و شایستگی انتخاب ‏می‌شدند. آنان پس از چندی در کنار ثروتمندترین و صاحب نفوذترین مردان قبیله به جرگه‌ی "آغ ‏ساققال"ها ‏ak-sakals‏ یعنی ریش‌سفیدان یا زعمای قوم در می‌آمدند. حاکمان قازاخ‌ها، سلطان‌ها ‏sultans‏ بودندکه عنوان‌شان موروثی بود. سلطان‌ها خود زیر دست خان بودند و خان از میان ‏سلطان‌های اصیل و دارای دودمان اشرافی انتخاب می‌شد.‏(25) قبایل قیرغیز را ماناپ‌ها ‏manaps‏ یا ‏ریش‌سفیدان رهبری می‌کردند که در آغاز انتخابی بودند اما دیرتر این مقام موروثی شد. در میان آنان ‏بی‌ها ‏bis‏ [بیگ‌ها] هم بودند که ناظر اجرای مقررات بودند، و باتیرها ‏batyrs‏ [باهادیرها، بهادرها] که ‏عملیات نظامی را رهبری می‌کردند. بالاتر از ماناپ‌ها "آغا – ماناپ"‏(26)‏ ‏aga-manap‏ بود که رهبری ‏اتحادیه‌ی قبایل را داشت.‏

جانشینی از مرد به مرد می‌رسید، اما دقت در سنت‌های آنان نشان می‌دهد که جانشینی پیش‌تر ‏زنانه بوده‌است.‏(27) اگر نام کودکی از ‌تاتار‌های اهل شهر قیزیل ‏Kysyl‏ [‏Kyzyl‏] را از او بپرسند، او ‏به‌ترتیب نام خود، و سپس 1- نام مادرش، 2- نام دائی‌اش، و 3- نام پدرش را می‌گوید.‏(28)‏ به‌دلیل ‏نبودن نوشتار و ثبت احوال، این مردمان اهمیت زیادی برای حفظ شجره‌های خود قائلند.‏(29) میان ‏سلطان‌هایی که خون خالص دودمان خان را داشتند، و سلطان‌هایی که زاده‌ی اختلاط خون خان با ‏خون بیرون از دودمان خان بودند تفاوت جدی قائل می‌شدند.‏(30) وامبری می‌گوید که دو قیرغیز به هم ‏که می‌رسند نخستین پرسش این است که "هفت پشت پدری تو که بوده‌اند؟" و مخاطب حتی اگر ‏پسری هفت‌ساله باشد همیشه پاسخ را آماده دارد، وگرنه او را بسیار بی‌تربیت می‌شمارند.‏(31) ‏گمان می‌رود که مقام زن در نزد آنان بالاتر از چیزی بود که در نگاه نخست به‌نظر می‌رسید، هرچند ‏که بخش بزرگی از کارهای سنگین همواره بر دوش آنان بود. گفته می‌شد که مقام زنان در میان ‏چادرنشینان ارجمندتر از مقام زنان ترکان اسکان‌یافته،(32)‏ و به‌ظاهر چیزی مشابه مقام‌شان در میان ‏طوارق‌های ‏Tuareg‏ افریقایی بوده‌است. سنگ‌نوشته‌های اورخون نیز به مقام رفیع زنان در میان ‏ترکان سده‌ی هشتم اشاره کرده‌است. این‌جا خاقان ‏khaghan‏ (یا خان، کان ‏khan, kan‏) در سخن از ‏پدر و مادرش، عنوان (گرداننده‌ی) "خردمند طایفه" را به مادرش می‌دهد. پس از مرگ شوهر، دو ‏پسر خردسال از او می‌مانند و چنین پیداست که آموزش و پرورش آنان به‌تمامی به مادرشان سپرده ‏می‌شود.(33)‏
‏(پیش‌گفتار ادامه دارد)‏
________________________________________

1- The Turks of Central Asia in History and at the Present Day, pp. 20 f.‎
2- ‎ ‎‏ این تقسیم‌بندی با نقسیم‌بندی وامبری ‏Vambéry‏ تفاوت دارد (‏Das Türkenvolk, p. 85‎‏). او ترکان شرقی را به ‏چهار گروه بخش می‌کند: 1- ترکان سیبری، شامل بیشتر قبایل ساکن پیرامون رودهای لنا، ینی‌سئی، و توبول ‏Tobol‏ 2- ترکان ترکستان چین و استپ‌های جنوبی 3- ترکان ولگا 4- ترکان کرانه‌های دریای سیاه. [کم‌وبیش ‏همه‌ی تقسیم‌بندی‌هایی که نویسنده در این کتاب نقل کرده، امروزه کهنه شده‌اند و تقسیم‌بندی‌های نوینی جای ‏آن‌ها را گرفته‌است.]‏
3 ‎ ‎‏- باید به‌یاد داشت که آن‌جا که سخن از دین قبایل گوناگون ترک به‌میان می‌آید، منظور اعتقادی‌ست که آنان ‏به‌هنگام ثبت مطالب مورد بررسی من و پیش از تأثیر پذیرفتن از عواقب انقلاب روسیه داشته‌اند.‏
4 ‎ ‎‏- نباید با چرکس‌های قفقاز یکی گرفته‌شوند. اکنون نامی از چرکاس‌ها یافت نمی‌شود. (مترجم)‏
5 ‎ ‎‏- نویسنده منبعی برای وجود "قازاخ" در شعر فردوسی نشان نداده و تلاش من برای یافتن "قازاخ" با همه‌ی ‏ترکیب‌های ممکن ک، ق، خ، ا، یا فتحه در شاهنامه‌ی فردوسی به نتیجه‌ای نرسید. در عوض با ترکیب مرزداری و ‏تاختن و غارتگری در شاهنامه از قومی به‌نام "آلان" یاد می‌شود. این قوم پیش‌تر در سوی شرقی خزر می‌زیسته، ‏و دیرتر به قفقاز کوچیده‌است، اما زبان آنان ترکی نیست و گفته می‌شود که یکی از زبان‌های ایرانی‌ست. ‏فردوسی در "پادشاهی کسری نوشین‌روان" می‌گوید:‏

ز دریا به راه الانان کشید / یکی مرز ویران و بیکار دید
به آزادگان گفت ننگست این / که ویران بود بوم ایران زمین
نشاید که باشیم همداستان / که دشمن زند زین نشان داستان
ز لشکر فرستاده‌ای برگزید / سخن‌گوی و دانا چنان چون سزید
بدو گفت شبگیر ز ایدر بپوی / بدین مرزبانان لشکر بگوی
شنیدم ز گفتار کارآگهان / سخن هرچ رفت آشکار و نهان
که گفتید ما را ز کسری چه باک / چه ایران بر ما چه یک مشت خاک
بیابان فراخست و کوهش بلند / سپاه از در تیر و گرز و کمند
همه جنگجویان بیگانه‌ایم / سپاه و سپهبد نه زین خانه‌ایم
کنون ما به نزد شما آمدیم / سراپرده و گاه و خیمه زدیم
در و غار جای کمین شماست / بر و بوم و کوه و زمین شماست
فرستاده آمد بگفت این سخن / که سالار ایران چه افگند بن
سپاه الانی شدند انجمن / بزرگان فرزانه و رای زن
سپاهی که شان تاختن پیشه بود / وز آزادمردی کم‌اندیشه بود
از ایشان بدی شهر ایران به بیم / نماندی بکس جامه و زر و سیم

در متن‌های فارسی کم‌وبیش همیشه و همه‌جا قازاخ‌ها را "قزاق" نامیده‌اند. لغتنامه‌ی دهخدا با تحقیری آشکار ‏می‌نویسد: «بسیاری از آن‌ها [قزاق‌ها] از شهرهای ترک‌نشین خوارزم از جمله خیوه و بخارا فرار کرده‌اند و نام آن‌ها ‏در زبان ترکی «بی‌خانمان» و «حادثه‌جو» و «طاغی» معنی می‌دهد.» در این‌جا نیز منبعی برای معنای ترکی این ‏واژه ذکر نمی‌شود. فرهنگ ‏American Heritage‏ قازاخ را [‏kazakh‏] هم‌ریشه با واژه‌ی ترکی "قازانماق" و به‌معنای ‏‏"[شخص] سودبرنده" می‌داند. من برای پرهیز از تشابه نام این قوم با دیگر معناهای "قزاق" در فارسی، نام آنان را ‏‏"قازاخ" می‌نویسم. (مترجم)‏
6 ‎ ‎‏- منظور نویسنده توکل‌خان ‏Tevvekel‏/‏Tauekel/Tavakkul‏ است. (مترجم)‏
7 ‎ - A. B. Boswell, The Slavonic Review, VI (1927-8), 68 ff.‎
8 ‎ ‎‏- نگاه کنید به ‏Minns, The Archeological Journal, X (1930), I ff.‎‏ و منابع مورد استناد آن.‏
9 ‎ ‎‏- ‏Chavannes and Pelliot, Journal Asiatique, 1913 (I), pp. 191f., 193 ff., 317 ff.;‎‏ به‌نقل از ‏Burkitt, The Religion of the ‎Manichees, pp. 50, 97 f.‎‏ برای مطالعه‌ی طرحی از تاریخ و فرهنگ کوچا نگاه کنید به ‏S. Lévi, Journal Antique, 1913 (2), pp. ‎‎311 ff.‎‏ برای مطالعه‌ی بحثی پیرامون عناصر بیگانه در فرهنگ دیرین ترکی نگاه کنید به ‏Brockelmann, Asia Major (1925), pp. 110 ‎ff.‎
10 ‎ - Radlov, Proben v, v; cf. Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 48; cf. also Venyukov (Michell, The Russians in ‎Central Asia, p. 273).‎
11 ‎ ‎‏- رادلوف، پیشین.‏
12 ‎ ‎‏- رادلوف، پیشین.‏
13 ‎ ‎‏- رادلوف، پیشین.‏
14 ‎ - Chavannes and Pelliot, Journal Asiatique, 1913 (1), pp. 285 ff.‎
15 ‎ ‎‏- از قرار معلوم منظور رادلوف از اصطلاح "حماسی" روایات منظوم بلند است که درباره‌ی ماجراها و رویدادها و قهرمانان اعم از واقعی ‏و طبیعی، و فراطبیعی سروده شده‌است. نگاه کنید به فصل‌های 2 و 3 همین کتاب.‏
16 ‎ - Proben, loc. Cit.; cf. Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 69.‎
17 ‎ - See further Kogutei: Altaiski Epos, ed. Zazubrin and Dmitriev, p. 7.‎
18 ‎ ‎‏- ولی‌خانوف شاهزاده‌ای قازاخ از خاندان سلطنتی و نوه‌ی واپسین خان اردوی میانه بود و در یک آموزشگاه نظامی روسی روی ‏دیکوکامن‌نیه پژوهش‌هایی انجام داد. او نخستین قازاخ بود که از فرهنگ سطح بالای اروپایی برخوردار شد و ضمن قازاخ بودن زبان قیرغیزی ‏را نیز می‌دانست و توانست فصل‌های بزرگی از منظومه‌ی ماناس ‏Manas‏ را ثبت کند و به روسی ترجمه کند. نگاه کنید به ‏R. B. Shaw, ‎Journal of the Asiatic Society of Bengal, XLVI (1871), 243; cf.‎، و نیز به پانویس‌های صفحه‌های بعدی کتاب حاضر.‏
19 ‎ ‎‏- برای نمونه نگاه کنید به مقاله‌ای موجز اما جالب و مصور از کورت لوبینسکی ‏Kurt Lubinsky‏ که در آن از "اویرات‌ها ‏Oirat‏ (همان ‏کالموک ‏Kalmuck‏)های مرزهای مغولستان با سیبری" نام برده شده‌است. اویرات‌ها کالموک هستند و قوم‌شناسان امروزی آنان را از مغولان ‏غربی یا کالموک‌ها می‌دانند. در مجموعه‌ی منظومه‌های قیرغیزی ماناس، اویرات‌ها با نوقای‌ها ‏Nogai‏ یکی دانسته شده‌اند.‏
20 ‎ - Boswell, The Slavonic Review, VI (1927-8), 68.‎
21 ‎ - Czaplicka, My Siberian Year, p. 54.‎
22 ‎ ‎‏- شاید بری ‏Bury‏ تنها تاریخ‌نگار غربی‌ست که درباره‌ی این جنبه از فرهنگ ترکی منصفانه داوری کرده‌است.‏
23 ‎ - Karamzin, Histoire de l'Empire de Russie, VII, 315.‎
24 ‎ - Baddeley, Russia, Mongolia, and China, II, 204 ff.‎
25 ‎ - Levchine, Description des Hordes et des Steppes, p. 398.‎
26 ‎ - Vambéry, ‎ Türkenvolk‎, p. 266; cf. Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 49.‎
27 ‎ - Michell, The Russians in Central Asia, pp. 273 ff.‎
28 ‎ - Radlov, Proben II, 645, ll. 1285 ff.‎
29 ‎ - Levchine, op. cit. P. 147.‎
30 ‎ - Ibid. P. 348‎
31 ‎ - Vambéry, Travels, p. 369; cf. Vambéry, ‎ Türkenvolk‎, p. 285.‎
32 ‎ - Vambéry, ‎ Türkenvolk‎, p. 268; cf. also Barthold, Anhang to Radlov's Die Alttürkischen Inschriften, p. 15.‎
33 ‎ - Barthold, op. cit.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

19 July 2015

بازنگاشت ترجمه‌ای دیرین

سی‌وهفت سال پیش (1357) در چنین روزهایی سرباز صفر تبعیدی پادگان چهل‌دختر شاهرود بودم. ‏در شهرهای بزرگ ایران دیگ‌های انقلاب را بار می‌گذاشتند. هنوز نمی‌شد دانست، یا من با ‏محدودیت‌های آن دوردست حاشیه‌ی کویر نمی‌دانستم که آیا این دیگ‌ها خواهند جوشید، سر خواهند رفت، یا از ‏جوش خواهند افتاد. پس این ملال انتظار و روزمرگی و بی‌کاری بی‌پایان را چگونه سر کنم؟ چه‌قدر خواندن و خواندن و خواندن؟ ‏چگونه ‏من نیز کاری بکنم؟ چگونه به‌جای کشتن وقت با بی‌کار ماندن و انتظار کشیدن، چیزی از آن بیافرینم؟

دوستی به فریادم رسید. او که می‌دانست چه‌قدر فولکلور حماسی، به‌ویژه فولکلور ترک‌زبان را ‏دوست دارم، کتابی انگلیسی را از یک استاد دانشگاه تبریز به‌امانت گرفت و در یکی از فرارهایم از ‏پادگان، در دیداری در تهران آن را به من داد. نام کتاب عبارت بود از «حماسه‌های شفاهی آسیای ‏میانه» نوشته‌ی نورا چادویک و ویکتور ژیرمونسکی ‏Oral Epics of Central Asia, N. Chadwick & ‎Victor Zhirmunsky‏. در جا چند بخش از آن را پسندیدم و تصمیم گرفتم که ترجمه‌شان کنم.‏

اکنون برای روزهای انتظار در پادگان برای پایان سربازی، کلی کار داشتم: گوشه‌ی ‏آسایشگاه 150 نفره‌ی گروهان بالای تختخواب سه‌طبقه چهارزانو می‌نشستم، روی کتاب و کاغذ ‏سر خم می‌کردم، ترجمه می‌کردم و می‌نوشتم؛ واژه‌ها و نام‌هایی را که نمی‌شناختم یادداشت ‏می‌کردم و در فرار آخر هفته از پادگان از فرهنگ "امریکن هریتیج" ‏American Heritage‏ و فرهنگ‌های ‏معتبر دیگر می‌جستم‌شان – می‌نوشتم و می‌نوشتم.‏

پیش‌گفتار و دو فصل مهم از کتاب را ترجمه کرده‌بودم که دیگ‌های انقلاب جوشید و سر رفت، و در ‏آغاز دی‌ماه برای همیشه از پادگان گریختم. داستان‌های آن پادگان را با داستان‌هایی دیگر در کتاب ‏‏«قطران در عسل» نوشته‌ام.‏

در دوندگی‌های حزبی پس از انقلاب دست‌نوشته‌ی این ترجمه لابه‌لای کاغذها و کتاب‌هایم فراموش ‏شد، و در یکی از «گذاشتن و رفتن»هایم، نمی‌دانم کجا گذاشتمش و رفتم...‏

نزدیک بیست سال بعد، در سال 1376 پس‌از سال‌ها دربه‌دری، آنگاه که کتاب "آزاده‌خانم و ‏نویسنده‌اش" اثر دکتر رضا براهنی تازه منتشر شده‌بود و خود ایشان تازه به مهاجرت آمده‌بودند، در ‏آن کتاب صحنه‌ای با کلمات بسیار آشنا یافتم – صحنه‌ای‌ست از گفت‌وگوی یک شمن آلتایی با یک ‏غاز خیالی و افسانه‌ای. عجب! این کلمات را من هم به‌دست خودم نوشته‌ام! من هم یک موقعی ‏درست با همین واژه‌ها ترجمه‌شان کرده‌ام! آری، در آن روزهای پر ملال پادگان چهل‌دختر من این‌ها را ‏بر کاغذ آوردم! اما ممکن نیست آن کاغذهای من به‌دست دکتر براهنی افتاده‌باشد. آن کاغذهای من ‏چه بر سرشان آمد؟

دکتر براهنی به کانادا رسیده‌بودند که در نامه‌ای، در کنار ایرادهای خرد و ریزی که در "آزاده‌خانم و ‏نویسنده‌اش" یافته‌بودم، این را نیز به‌شوخی نوشتم که نکند آن کاغذهای من به‌دست ایشان ‏افتاده‌است؟ دکتر براهنی شوخی مرا جدی گرفتند و در پاسخی منبع آن صحنه و چگونگی پیدایش ‏آن را به‌تفصیل شرح دادند. صحنه از یک اثر قدیمی‌تر نورا چادویک ترجمه شده‌بود، و آن اثر قدیمی ‏همان است که پس از بازویرایش در سال 1969 در کتابی که من ترجمه می‌کردم نقل شده‌است ‏‏(‏H. M. Chadwick & N. K. Chadwick, The Growth of Literature, 1940‏).‏

سال‌های دیگری گذشت. نخست پدرم و سپس مادرم از جهان رفتند، و ده سال پیش، خانه‌ی پدری را ‏که خالی می‌کردند، پاکتی بزرگ پیدا شد با کاغذهایی به خط من: همان ترجمه‌ی گمشده‌ی من! ‏ترجمه به‌دست من رسید، اما چگونه از خانه‌ی پدری سر در آورده‌بود، نمی‌دانستم.‏

دو ماه پیش در دیدار با دوستی دیرین و بسیار عزیز در حاشیه‌ی سفرم به کانادا برای معرفی کتاب ‏‏«قطران در عسل»، او به تصادف از کار من روی "شمن‌ها" سخن گفت. عجب! کدام کار من روی ‏شمن‌ها؟ - همان ترجمه‌ی من! کجا آن را دیده؟ و معلوم شد که او و دوست بسیار عزیز دیگری آن ‏کاغذهای مرا در سال 1362 در یکی از واپسین اقامتگاه‌هایم پیش از ترک ایران یافته‌اند، برش ‏داشته‌اند، با هم به اردبیل سفر کرده‌اند و آن‌ها را تحویل پدر و مادرم داده‌اند. درود بی‌کران بر این ‏دوستان!‏‏ درود بر همت‌شان! درود بر فداکاری‌شان! درود بر دوستی‌شان!‏

و من که نمی‌توانم بگذارم این همه زحمت، حاصل این‌همه دوستی، به هدر رود. حیف است! پس در این مرخصی کوتاه ‏تابستانیم نشسته‌ام و دارم آن ترجمه را بار دیگر می‌خوانم، با متن اصلی مقابله می‌کنم، به‌روزش ‏می‌کنم، و نمی‌توانم جلوی شگفت‌زدگیم را بگیرم که در آن بیست‌وپنج سالگیم عجب سنگ‌های ‏بزرگی بر می‌داشتم!‏

بازنگاشت آن ترجمه‌ی کهنه را، همان پیش‌گفتار و دو فصل را، در روزها و هفته‌های آینده، هر طور که ‏برسم، در این وبلاگ منتشر می‌کنم، با سپاس از دوستی که کتاب را سی‌وهفت سال پیش برایم ‏امانت گرفت، و دو دوستی که دست‌نوشته‌ی ترجمه را از نابودی نجات دادند، و دوستانی که آن را ‏به دست من رساندند. پاداش همه‌ی آنان با قدرشناسی خوانندگان این ترجمه!‏

باید بگویم که جلد نخست از سه جلد کتاب قدیمی‌تر مورد استفاده‌ی دکتر براهنی در "آزاده‌خان و ‏نویسنده‌اش" به‌دست آقای فریدون بدره‌ای ترجمه شده و "انتشارات علمی و فرهنگی" در سال ‏‏1376 آن را منتشر کرده‌است (چادویک: رشد ادبیات، 1940، جلد 1، ادبیات باستانی اروپا).‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

12 July 2015

طعم قطران در عسل

معرفی تازه‌ای بر کتابم "قطران در عسل" در چند وبگاه، از جمله "ایران امروز"، "ایران گلوبالتریبون، و راهک (راهنمای کتاب) منتشر شده است.‏

گزارش خانم فرح طاهری در روزنامه‌ی شهروند کانادا از جلسه‌ی معرفی کتاب "قطران در ‏عسل" در کانون کتاب تورونتو، در این نشانی.‏

بازنشر همان گزارش در وبگاه "عصر نو"، در این نشانی.‏

دو نقد بر "قطران در عسل" در این نشانی.‏

کتاب را چگونه تهیه کنیم؟ در این نشانی.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 July 2015

چایکوفسکی - 175‏

هفتم ماه مه گذشته 175‌مین زادروز آهنگساز بزرگ روس پیوتر چایکوفسکی ‏Pyotr ‎Tchaikovsky‏ (1893 – 1840) بود. نام این آهنگساز در میان ایرانیان به‌گمانم از آشناترین ‏نام‌هاست.‏

پنج – شش‌ساله بودم که تکه‌ای از ساخته‌های او تأثیری وصف‌ناشدنی بر من می‌نهاد، بی ‏آن‌که بدانم آن موسیقی ساخته‌ی کیست. در کتاب «قطران در عسل» و نیز در این نوشته ‏کوشیده‌ام آن تأثیر را وصف کنم. بیست سالی طول کشید تا آن قطعه را بیابم و بدانم که اثر ‏چایکوفسکی‌ست. سپس قطعه‌ای از بالت "دریاچه‌ی قو"ی او را بر متن نمایشنامه‌های ‏رادیویی می‌شنیدم و مو بر تنم راست می‌شد، باز بی آن‌که بدانم سروده‌ی اوست.‏

دانش‌آموز دبیرستان که بودم، صاف‌ترین ایستگاه‌های رادیویی که در ‏شهرمان می‌شنیدیم باکو، مسکو، و رشت بود (نه تبریز، و نه هنوز تهران). رادیوی رشت ‏برخی نیمه‌شب‌ها موسیقی کلاسیک پخش می‌کرد. یک گوشی به رادیوی ترانزیستوری به ‏بزرگی آجر ساختمان را که تازه به بازار آمده‌بود و پدرم برای بردن به پیک‌نیک‌ها خریده‌بود ‏وصل می‌کردم و توی رختخواب به برنامه‌ی موسیقی کلاسیک رادیوی رشت گوش می‌دادم ‏تا خوابم ببرد. اما این ایستگاه نیز هنوز فقیر بود، دو – سه نوار یک‌ساعته بیشتر نداشتند و ‏همین نوارها در طول هفته‌ها آن‌قدر به تکرار پخش می‌شد که همه را از سر تا ته از حفظ ‏بودم. یکی از آثاری که از همین نوارها به تکرار شنیده می‌شد، سنفونی ششم ‏چایکوفسکی بود.‏

ذرات بلورین آشنایی و علاقه به سنفونی ششم چایکوفسکی از همان شنیدن‌های تکراری ‏در ذهنم و گوشم شکل گرفت، و رشد کرد. شکل‌گیری بلورها از بخش چهارم و پایانی و ‏بسیار غم‌انگیز آن آغاز شد، تا آن‌که تمامی سنفونی را در بر گرفت.‏

به‌گمانم در سال 1351 بود که یک فیلم ساخت انگلستان به کارگردانی کن راسل ‏Ken ‎Russell‏ در سینماهای تهران نمایش دادند که بر داستان زندگی چایکوفسکی ساخته ‏شده‌بود و ریچارد چمبرلین ‏Richard Chamberlain‏ نقش چایکوفسکی را در آن بازی می‌کرد. ‏نام اصلی فیلم ‏The Music Lovers‏ بود اما در ایران آن را "در تلاطم زندگی" نامیدند. این فیلم ‏نقل محافل روشنفکری و دانشجویی ایران شد و استقبال پرشوری از آن کردند. موسیقی ‏دراماتیک چایکوفسکی روی صحنه‌های تکان‌دهنده‌ی فیلم اثری دوچندان داشت و بسیاری ‏کسان با تماشای این فیلم به چایکوفسکی علاقمند شدند. به ویژه صحنه‌ی مربوط به ‏اجرای کنسرتو پیانوی شماره یک توسط "خود آهنگساز" در فیلم، این اثر او را بسیار معروف ‏کرد.‏

پیوتر چایکوفسکی همجنس‌گرا بود و پذیرفته نبودن همجنس‌گرایی در جامعه‌ی روسیه او را ‏بسیار رنج داد. او از جمله برای لاپوشانی گرایشش تن به ازدواجی ناخواسته داد، و این ‏ازدواج زندگانی او را سیاه‌تر کرد.‏

تا پیش از دیدن فیلم "در تلاطم زندگی" من هیچ چیزی درباره همجنس‌گرایی چایکوفسکی ‏نشنیده‌بودم و نمی‌دانستم. و نکته‌ای که اغلب ما دانشجویان تماشاگر فیلم نیز در نیافتیم، ‏آن بود که کارگردان فیلم، کن راسل، گفته‌بود که فیلمش "داستان ازدواج یک مرد همجنس‌گرا ‏و یک زن جماع‌باره ‏nymphomaniac‏" است. به گمانم علت غفلت ما آن بود که چند صحنه‌ی ‏کوتاه فیلم را در ایران قیچی کرده‌بودند و چندان جلوه‌ی بارزی از گرایش چایکوفسکی به ‏هم‌جنسان در آن باقی نبود. اما نسخه‌ی کامل فیلم در سراسر جهان سروصدایی به‌پا ‏کرده‌بود و هم‌وطنان چایکوفسکی در شوروی سابق که وجود پدیده‌ای به‌نام همجنس‌گرایی ‏در ذهنشان نمی‌گنجید و در بهترین حالت آن را یک بیماری می‌دانستند، فریاد برداشتند که ‏این فیلم را محافل امپریالیستی ساخته‌اند تا چایکوفسکی را لجن‌مال کنند؛ که خود شوروی ‏چند ماه پیش از آن فیلم زندگانی چایکوفسکی را ساخته که جایزه‌ی جشنواره‌ی فیلم ‏سن‌سباستیان را هم برده، و برای سال 1972 نامزد دو جایزه‌ی اسکار و یک جایزه‌ی گلدن ‏گلوب است، و... اما... اما می‌بینید که سینماداران ایران رغبتی به نمایش آن فیلم نشان ‏نمی‌دهند.‏

کمی بعد "انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی" در تهران، فیلم "چایکوفسکی" Chaykovskiy ساخت ‏شوروی را در سالن انجمن به نمایش گذاشت، تبلیغ فراوانی کردند، و علاقمندان برای دیدن ‏فیلم بسیج شدند. بازیگر نقش چایکوفسکی در این فیلم هنرپیشه‌ی بزرگ شوروی ‏ایناکنتی اسماکتونوفسکی ‏Innokenty Smoktunovsky‏ بود که پنج سال پیش از آن در نقش ‏هملت بازی نبوغ‌آسایی کرده‌بود. با پیش‌داوری و علاقه و تعصبی که نسبت به محصولات ‏فرهنگی شوروی داشتم، پیشاپیش دلم می‌خواست، و مطمئن هم بودم که فیلم ‏‏"چایکوفسکی" ساخت شوروی به مراتب بهتر از "در تلاطم زندگی" انگلیسی خواهد بود. اما ‏باید اعتراف کنم که فیلم "چایکوفسکی" روسی در آن هنگام و در آن سن و سال برای من بسیار خسته‌کننده و بی رنگ و بو بود و هیچ گیرایی نداشت. یک بار دیگر باید ببینمش.‏

حقوق همجنس‌گرایان در روسیه‌ی امروز هنوز پایمال می‌شود و وضعیت آنان چندان تفاوتی با ‏وضعیت همتایانشان در ایران اسلامی شیعی ندارد. اما صرفنظر از استفاده‌ی ضد تبلیغاتی ‏غرب از همجنس‌گرایی چایکوفسکی، و انکار آن در روسیه‌ی پوتین، چایکوفسکی و موسیقی ‏او همچنان عظیم و بزرگ و بی‌همتاست. سنفونی‌های چهارم و پنجم و ششم او، بالت‌های ‏سه‌گانه‌اش فندق‌شکن، دریاچه‌ی قو، و زیبای خفته، و بسیاری از دیگر آثارش از ‏شاهکارهای بزرگ موسیقی هستند. دو فانتزی – اوورتور او با نام‌های هملت، و رومئو و ‏ژولیت از آثاری هستند که من از شنیدنشان سیر نمی‌شوم.‏

برای شنیدن آثار نامبرده روی کلمات آبی‌رنگ موجود در متن کلیک کنید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏