23 February 2014

نگاهی گذرا به تاریخچه آموزش ترکی آذربایجانی

کم‌وبیش همه‌ی وقت آزادم در سه ماه گذشته و همه‌ی تعطیلی‌ها و مرخصی بیست‌روزه‌ی ‏کریسمس و سال نوی مسیحی برای پژوهش و آماده کردن و نوشتن این مقاله صرف شد. اگر ‏پسندیدیش، لطف کنید و در شبکه‌هایتان پخشش کنید.‏

چندی‌ست که در ایران از اجرای بندهای ناقص قانون اساسی موجود درباره‌ی "تدریس زبان مادری" ‏سخن ‏می‌رود و مخالفان، از جمله اعضای "فرهنگستان زبان فارسی" جنجالی پیرامون آن به‌پا ‏کرده‌اند. بر کارگزاران ‏فرهنگستان زبان فارسی حرجی نیست زیرا وظیفه‌ی آنان پاسداری از زبان ‏فارسی‌ست و نه هیچ زبان دیگری. نکته ‏این‌جاست که در میان "فرهیختگان" فرهنگستان یا بیرون از ‏آن، کمتر کسی به‌دور از تعصب و خشک‌اندیشی، از ‏عشق به انسان و انسانیت، از پایبندی و احترام ‏به حقوق انسان‌ها، و به‌ویژه از طرفداری از حق طبیعی و آزادی ‏برخورداری شهروندان از آموزش به ‏زبان مادری سخن می‌گوید. این نوشته می‌کوشد که با تکیه بر اسناد و منابع ‏در دسترس نشان ‏دهد که آموزش به زبان ترکی آذربایجانی از دیرباز وجود داشته و با آغاز سلطنت پهلوی‌ها و در ‏طول ‏‏90 سال گذشته این حق با خشونت دولتی پایمال شده‌است.‏

مقاله را با فورمت ‏pdf‏ از این نشانی دریافت کنید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

16 February 2014

ببین انسان چه‌ها می‌تواند بیافریند!‏

سخت گرفتار بودم و قصد نداشتم نمایش گشایش المپیک زمستانی سوچی را تماشا کنم. دستی ‏در آشپزی شتابزده برای آن که چیزی بخورم و زودتر به کارهای دیگرم برسم، و نیم‌نگاهی به ‏صفحه‌ی تلویزیون داشتم، که دیدن برخی صحنه‌ها از این نمایش، و به‌ویژه شنیدن موسیقی آن ‏کافی بود تا در جا میخکوبم کند: آشپزی نیمه‌کاره رها شد و خوردن و کارهای دیگر ماند برای "بعد". ‏نشستم و با احساسی سردرگم و چندگانه این نمایش بسیار شکوهمند و بی‌نهایت زیبا را تماشا ‏کردم. و آن‌جا که موسیقی سویریدوف از فیلم "زمان، به‌پیش!" به‌گوش رسید، سیل اشک روی ‏گونه‌هایم راه گم کرد.‏

کم و بیش همه‌ی قطعات موسیقی در سراسر این نمایش بهترین نمونه‌های موسیقی روسی و ‏شوروی‌ست که می‌شناسم و از تک‌تک آن‌ها خاطره‌های تلخ و شیرین فراوان دارم؛ آثاری از بارادین، ‏چایکوفسکی، خاچاتوریان، استراوینسکی، شنیتکه و...؛ بالت "جنگ و صلح"، آهنگ "شب‌های ‏مسکو"، موسیقی کارتون گرگ و خرگوش "حالا صبر کن!"، موسیقی فولکلوریک، والس "حادثه در ‏شکارگاه"، حتی یک تکه "بیات شیراز" با تار، آن والس پایانی سویریدوف ‏Sviridov، و... و این "زمان، ‏به‌پیش!" که سال‌ها آرم برنامه‌ی اخبار تلویزیون مسکوی زمان شوروی بود. چه‌قدر خاطره... چه‌قدر ‏خاطره... درست مانند آن که شما را ناگهان در خانه یا کوچه و محله‌ی زمان کودکی یا نوجوانی‌تان، ‏یا توی کلاس پر از خاطره‌های مدرسه‌تان بگذارند، با همه‌ی رنگ‌ها و بوها و صداهای کهنه و آشنا...‏

با دیدن این همه زیبایی، با شنیدن این همه موسیقی بی‌مانند، پیوسته از ذهنم می‌گذشت: «ببین ‏انسان چه کارهای خوبی می‌تواند بکند»! «ببین انسان چه آثار زیبایی می‌تواند بیافریند!» اما، ‏همه‌ی این خوبی‌ها در یک کفه‌ی ترازو، و رنج و تیره‌روزی زندگی در شوروی در کفه‌ی دیگر؛ همه‌ی ‏فریبندگی‌های این ویترین زیبا، و علاقه‌ای که در نوجوانی به شوروی داشتم در یک کفه، و همه‌ی ‏واقعیت‌های سرد و سخت و خشن و نابسامانی‌های نظام اقتصادی شوروی در کفه‌ی دیگر؛ همه‌ی ‏شکوه این استادیوم و این نمایش در یک کفه، و همه‌ی ریخت‌وپاش‌هایی که برای ساختن این ‏نمایش شده، همه‌ی فساد گسترده در روسیه‌ی امروز که بخش بزرگی از آن میراث شوروی‌ست ‏‏(مدیریت پروژه‌ی المپیک سوچی چهار بار برای بالا کشیدن پول‌ها عوض شد)، و همه‌ی خرابی‌های ‏محیط زیست در کفه‌ی دیگر (بزرگراه استادیوم تا پیست‌های اسکی را بر بستر رودی ساخته‌اند، رود ‏را که محل تخم‌ریزی میلیون‌ها ماهی آزاد دریای سیاه بود نابود کرده‌اند و مجرایی برای جریان هوای ‏گرم دریا به‌سوی کوه‌ها گشوده‌اند، و...). به‌گمانم بیش از هر چیزی مجموعه‌ی این تضادها بود که ‏اشکم را در می‌آورد.‏

‏... اما «ببین انسان چه‌ها می‌تواند بیافریند!» زیباترین بخش نمایش به‌نظر من آن‌جا بود که دوران ‏شوروی را با چرخ‌ها و ماشین‌ها و آدم‌هایی سرخ و در تب‌وتاب ساخت‌وساز نشان می‌دادند، با ‏سرهای آن مرد کارگر و آن زن کشاورز، با داس و چکش، همه به سبک هنر آوانگارد و فوتوریست ‏دهه‌ی 1920، یادآور هنرمندان بزرگ، و هنری که قربانی رژیم استالین و سانسور، و فرهنگ و هنر ‏فرمایشی ژدانوفی شدند: یه‌سه‌نین‌، مایاکوفسکی، مایرهولد، شاگال، کاندینسکی، داوژنکو، ‏آیزنشتاین، پودوفکین، و...‏

و این لنین بود که جمله‌ای شبیه به عنوان این نوشته گفت! ماکسیم گورکی در کتاب خود "لنین" از ‏قول او نوشته‌است: «هیچ چیز بهتر از آپاسیوناتا [سونات پیانوی معروف اثر بیتهوفن] سراغ ندارم و ‏حاضرم هر روز آن را گوش کنم. موزیک شگفتی‌انگیز فوق بشری است. من همیشه با غرور ‏ساده‌لوحانه پیش خود می‌اندیشم و به‌خود می‌گویم: "ببین انسان چه معجزاتی می‌تواند بکند!" ‏‏[...] ولی نمی‌توانم زیاد موزیک گوش کنم، اعصابم را تحریک می‌کند. میل می‌کنم سخنان ‏نوازش‌آمیز ابلهانه بگویم و به سر مردمی که در دوزخ کثیفی زندگی می‌کنند و در عین حال چنین ‏چیزهای زیبایی به‌وجود می‌آورند دست محبت بکشم. ولی امروز دست محبت به سر هیچ‌کس ‏نتوان کشید زیرا دستتان را خواهند گزید. فعلاً باید بر سرشان کوفت؛ بی‌رحمانه کوفت، گرچه ایده‌آل ‏و آرمان ما مخالف اعمال زور بر علیه کسان است. هوم، هوم... کار ما بسیار دشوار است.» ‏‏(ماکسیم گورکی، "لنین"، ترجمه‌ی کریم کشاورز، چاپ پنجم، انتشارات کاوش، تهران 1358، ص 55 و 56‏)‏

این همان لنین است که فردای فروپاشی شوروی اسناد انکارناپذیری در "کودتاچی" بودن او و ‏تکه‌های سانسورشده از آثار و نامه‌ها و فرمان‌های او را منتشر کردند، که نشان می‌داد از جمله ‏فرمان جنایت بزرگ آتش زدن چاه‌های نفت باکو را صادر کرده‌بود و استالین را بر این کار گمارده‌بود.‏

به‌گمانم چندی طول خواهد کشید تا فیلم کامل نمایش گشایش بازی‌های سوچی در یوتیوب یافت ‏شود. "زمان، ‏به‌پیش!" را از جمله در این نشانی می‌یابید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

09 February 2014

تنهایی شیرین

خیلی وقت پیش نوشتم که در سال‌های دانشجویی آثاری را که فائوستو پاپتی ‏Fausto Papetti‏ با ‏ساکسوفون آلتو می‌نواخت دوست می‌داشتم و از مال دنیا یک صفحه‌ی 33 دور از او داشتم، اما ‏روزی برای مجازات خود آن را روی زانویم کوبیدم، شکاندم، و دورش انداختم!‏

در قطعه‌ی زیر از موسیقی فیلم "بلید رانر" ساخته‌ی ونجلیس ‏Vangelis‏ (در این نشانی) ‏ساکسوفون به سبک پاپتی هم هست، اما ذره ذره‌ی همه‌ی صداهای این قطعه مزمزه کردن و ‏نوشیدن دارد. نوشیدن...‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏